دست نوشته های یک مانی

دست نوشته هایی از سوی کسی که بر عکس بسیاری ، فکر می کند . دست نوشته هایی شامل : تاریخ ، سیاست ، جامعه و ...

دست نوشته های یک مانی

دست نوشته هایی از سوی کسی که بر عکس بسیاری ، فکر می کند . دست نوشته هایی شامل : تاریخ ، سیاست ، جامعه و ...

تقدیم به شیخ اصلاحات ، همانکه از حماقت خنجر می زند !!

یه دوستی چند روز پیش توی دانشگاه برگشت به من گفت که شما وبلاگت رو هروقت عصبی می شی آپ می کنی ؟!؟ حالا ما هم بر فرض همین مسئله ؛ گویا باید آپ کنیم و مطلبی رو تقدیم به سمبل ستون پنجم بکنم !!


===============================================


خنجری از جنس حماقت !!


حکایت کروبی ، بیشتر حکایت آن خاله خرسه ی معروفی است که وقتی دید حشره ای بر روی دوستش نشسته ، خواست از سر لطف آن حشره را از جایش تکان دهد تا دوستش براحتی بخوابد ولی با برداشتن سنگی و پرتاب آن به سمت حشره موجبات مرگ دوستش را فراهم کرد !!


شخصیتی که در اوائل دهه هفتاد ، در زمان حضورش در بنیاد شهید و صیغه کردن عده ای زنان شهدا اولین ضربه را بر پیکره روشنفکران اصلاح طلبان وارد کرد ؛ هرچند در آن زمان اصلاحطلبی به معنای فعلی نبود ولیکن این حرکت از سوی فردی که خود را حامی یک سری از آزادی ها مدنی می دانست ، سخت سنگین بود !!


شیخی که در زمان ریاست مجلس ششم ، در زمانی که هم قدرت در دست اصلاح طلبان بود و هم مجلس ؛ مانع به ثمر رسیدن خیلی از طرح های نمایندگان اصلاح طلب که خواهان اصلاحات در شورای نگهبان و ارگانهای تحت امر رهبری و سیستم فاسد اطلاعاتی بودند شد و با اظهار نظرهای بی موقع عواطف و احساسات عمومی مردم را نسبت اصلاح طلبان تحریک میکرد و آب را به آسیاب جناح راست می ریخت .


شیخی که حقیقتا یار دوازدهم اصولگرایان بوده و با ادعای اینکه من لر و ساده هستم از هیچ ضربه ای علیه اصلاح طلبان فروگذاری نکرده است و وقتی بیاد می آورم که با حمله ی آمریکا به عراق وی با اعلام تئوری اتحاد با عراق و مقابله با آمریکا موجبات فراری شدن عامه مردم از اصلاح طلبان شد ، بیش از پیش علاقه پیدا می کنم تا با دائی جان ناپلئونی دیدن قضیه ؛ اعتقاد پیدا کنم که جنگ زرگری وی با شریعتمداری را باور کردن ساده انگارانه است !!!


هرچند ضربات مهلک ایشان به همین جا ختم نشد و شعار پنجاه تومان که حقیقتا توهین به شخصیت حتی عامه مردم بود و نمادی از پوپولیسم فکری به شمار می آمد خود باعث ایجاد زمینه ای شد که هم آرای اصلاح طلبان شکسته شود و هم اینکه اصلاحطلبان تا مدتها مورد تمسخر اصولگرایان قرار گیرند و بعد از اعلام ایجاد حزب از سوی وی و یاری خواستن از مردم برای پیشنهاد نام برای حزبش ، با واکنش تمسخر آمیز از سوی هفته نامه یاللثارات ( که از تحجر رو دستش نخواهد اومد ) قرار گیرد و این هفته نامه پیشنهاد دهد :


نام را بگذارید انجمن پنجاه تومنی بگیران مبارز !!



بعد از ایجاد حزب کذایی اعتماد ملی ، وی باز هم موجبات شکسته شدن آرای اصلاح طلبان در انتخابات شوراها و مجلس شد .


گویا این روز ها هم شیخ اصلاحات که حقیقتا معلوم نیست این لقب را بر چه مبانیی بر وی گذارده اند در تلاش است تا میر حسین موسوی را تخریب کند و سخنرانی های وی و خانوم کدیور و آقای کرباسچی در سه نقطه مختلف کشور در مورخ 23 و 24 اردیبهشت خود گواه این است که هرچقدر میر حسین تلاش می کند تا دولت نهم را نقد کند ، شیخ اصلاحات با آن همه دب دبه و کب کبه در تلاش برای تخریب میر حسین است !!!


براستی که هسته مرکزی اصلاحطلبان خاتمی است و لاغیر و حمایت صریح خاتمی از میر حسین خود بر همه چیز حجت است و این وسط شیخ اصلاحات جز افتراق آرا و موجبات رای آوردن مجدد احمدی نژاد گویا هدفی ندارد و شاید بی مناسبت نباشد که بگویم ؛ ما را به خیر تو امید نیست ، شر مرسان !!


مانی 


==============================================


این هفته یکی از پر مشغله ترین هفته های عمرم بود و بجون جفت بچه هام  ( ! ) قسم کل ساعتایی که توش خوابیده باشم رو جمع بزنم ، به زور 30 ساعت بشه و خبر خوشحال کننده داخلش هم آزادی طه عزیز بود .


خوب یه چند خط هم با اجازتون درد و دل کنم و رفع زحمت کنم !!


چند وقته هر سری که سقوط می کنم ، سعی می کنم بلند بشم و خودمو بتکونم و از نو شروع کنم . این سقوطایی که می گم خیلی منو می شکنه و بدجور روم تاثیر می ذاره ... نمی دونم تا کجا باید رفت ، ولی می دونم باید رفت ، اونم نه تا وسطاش ، تا آخر آخرش .

گله ای نیست ؛ خودم خواستم اما این فاصله خیلی عذاب آوره و بعضی وقتا می گم شاید یه جای کار اشتباه دارم می کنم و ولی هرچی می گردم این اشتباه رو پیدا نمی کنم !!


شاید مغزم دچار نشتی شده !! مگه نه ؟!؟!؟ ( این مگه نه ضمیرش یه نفر بود که خودش می دونه کی هست زیاد روش گیر نکنید و از فرصت هم سو استفاده نکنید و بگید آره )


بی نهایت ممنون که یاوه نامه این سری رو هم می خونید . 

نظر هم بدید باعث دلگرمیه !!


مانی 

تولد دوباره !!

امشب من دوباره متولد شدم !!!


به ساعت من الان 5 و ربع صبح جمعه هست و بخاطر سفر اهل بیت فرصتی شد تا بازهم دو روزتنها باشم توی خوونه و در تنهایی به مسائل عمیقتری فکر کنم !!

قبل از اینکه شروع کنم به نوشتن یه قضیه ای رو می گم که امشب اتفاق افتاد ، حوالی ساعت یک و نیم صبح بود که خیلی هوس بیرون رفتن پیدا کردم و با ماشین راه افتادم و خودم هم متوجه نشدم چطور سر از نزدیکی های دانشگاه در آوردم و چقدر خوش یمن بود این اتفاق !!


امشب ( بلکه هم صبح ) حدودای 2 بود که وایستاده بودم بغل یه پارک و داشتم فکر می کردم و به ماه هم نگاه می کردم که یه پژو 206 اومد بغلم زد رو ترمز و یه پسر سرشو آورد بیرون و گفت آقا سیگاری داری !؟!؟ ( برای دوستان پاستوریزه ترجمش می شه حشیش ) بنده هم عرض کردم خیر و همین مسئله باعث شد با هم شروع کنیم حرف زدن تا ساعت 4 ، شاید باورش براتون سخت باشه ولی من بزرگترین درس زندگیمو امشب از یه معتاد به شیشه یاد گرفتم ؛ آریا پسری که لیسانس حقوق از دانشگاه تهران داشت و 5 سال بود درگیر مواد بود بالاترین درس زندگی رو به من داد .


توی صحبتاش یه انرژی خاص بود و وقتی بهم گفت به خدا اعتقاد داری و من گفتم نه هیچی نگفت و رفت طرف یه شاخه درخت که چندتا شکوفه ازش در اومده بود . یه گلش رو چید و گفت این گل رو می بینی ؟!؟! گفتم آره گفت بنظرت الان چه جوریه ؟!؟! گفتم ساده !! گفت برداشت دیگه نداری ؟!؟ گفتم نه ، برگشت بهم گفت همین گل رو توی صد و پنجاه میلیون زاویه دیگه هم می تونی ببینی !!


واقعا لرزیدم ، حس غیر قابل وصفی بود !! آریا راست می گفت . من خیلی تک بعدی شدم .

حس فعلیم که دارم اینارو می نویسم واقعا غیر قابل وصفه و باور کردنی نیست برای خودم هم ؛ واقعا راست می گفت ، که حتی آسمون هم همیشه طوسی و آبی نیست و بعضی وقتا باید ازش رنگ سبز رو تشخیص بدی !!


=======================================================


وقتی هیچ چیزمان به هیچ چیزمان نمی آید !!!


بارها شده که افرادی رو مشاهده کردم که از احساسات و عواطف دینی و احساسات ناسیونالیستی افراد برای تبلیغ و هزاران ترفند سود رسان استفاده کرده اند ولیکن آنچه که مرا بدین مسئله متعجب می سازد آن است که جدید به کرات مشاهده می شود اسامی منتخب برای این گونه مسائل بسیار بی ربط انتخاب شده و گاها خود باعث مضحکه شدن آن مسئله شده است ، اینکه براستی متلیان نامگذاری در ایران چه وظیفه ای دارند خود نقدی جدا را می طلبد ولیکن ، دیدن پیتزا فروشی با نام فدک و یا تهیه غذای بی بی زینب بیشتر آدمی را به این مسئله وا می دارد که براستی تفکر کند و ببیند ، آیا صاحبان این مکان ها از روی ارادت خویش به این مسائل نامگذاری کرده اند یا خواسته اند با دست آویز قرار دادن این اسامی برای خویش بازاری راه بیاندازند !؟!؟


شاید با سراغ مصداق گرفتن کار راحت تر شود !!


صبح یکی از هفته های گذشته بود که باید آماده دانشگاه رفتن می شدم ولی از شدت خواب توان بلند شدن از تخت رو نداشتم و بالاجبار به هر ضرب و زوری بود خودم رو به کاناپه رسوندم و با روشن کردن ماهواره یه موسیقی بی نهایت یاوه به گوشم خورد با مضمون :


یه خبر داغ دارم عاشقت شدم خیلی زیاد چون دلم می خواد !! ( یه چیز تو همین مایه ها بود )


انقدر این آهنگ و شعر و حرکات خواننده زن این ترانه مسخره و بی ربط بود که نه تنها خواب از کلم پرید بلکه بلافاصله راهی دانشگاه شدم !! 

جدا از این مسائل یه چیز خیلی مسخره داخل کلیپ این ترانه نقش فروهر روی شیشه موتور پسری بود که مثلا نقش معشوقه رو داشت !! به تصویر توجه کنید ! دقیقا مثل اینه که یکی بیاد جلو شیشه موتورش بزنه یا قمر بنی هاشم و بعد باهاش بره تک چرخ بزنه تو خیابونا !!!


چند وقت پیش هم در داخل خیابان ستارخان یه میوه فروشی دیدم با نام محمد رسول الله که واقعا سر این یکی رو نفهمیدم !!!



====================================================


کدام یک را باور کنیم ، کرامت انسانی ؛ یا غارت ؟!!؟


فکر می کنم چهارشنبه هفته گذشته بود که در حین رفتن به کلاس های روزنامه نگاری بودم که این کاغذ رو بر روی یک دیوار در خیابان بهشتی قبل از قائم مقام دیدم .



شاید فردی که این کار را می خواهد بکند در دوران کودکی تنها دغدغه اش اسباب بازی هایش بوده که آن هم احتمالا چیزی جز چند پلاستیک و قایقی کاغذی نبوده و همیشه از نداری خانواده اش مجبور به قناعت بود و اگر پول نداشت لباسی نمی خرید و اگر در اوج نا بسامانی ، فقر باعث ایجاد تنش در خانه پدریش می شده با رویای دکتر شدن و نجات خانواده اش خویش را غرق می کرده و این گونه فقر را باور نمی کرده .


ولی حالا بزرگ شده !! ، حالا باورش شده که گاهی برای چرخش زندگی باید حتی قید کلیه را هم زد تا کمی بیشتر بتوان نفس کشید !!!


====================================================


این نوشتار هم تموم شد و ساعت تقریبا 6 و پنج دقیقه صبح و هست و کم کم داره خوابم میاد و بد نیست یه خواب 4 ساعته ای بکنم چون ساعت 11 باید جای مهمی باشم .


بازم مثل همیشه چندتا نکته کوچیکو بگم و از خدمت مرخص بشم ! 


  • سر آپ قبلیم بود که خبری منتشر شد با این مضمون که حجت الاسلام حجت جعفر شجونی از اعضای مرکز هیات موتلفه اسلامی اظهار فضل کرده اند که : تنها زنان خیابانی و اراذل و اوباش به میر حسین موسوی رای می دهند !! با این اوصاف و با توجه به عنصر ذکور این حقیر بنده در گروه اراذل قرار گرفتم ؛ شما چظور ؟!؟!
  • نظر هم بدید باعث دلگرمیه ، به وبلاگ برای دوستانمان هم که لینکش گوشه صفحه هست سر بزنید .
  • من بازم بارون می خوام !!   

مانی 

خر تو خر !!

بذارید یه بار از قالب همیشگی در بیام و راحت بنویسم . ( نکه تو پستای قبلی همش اصول و قواعد نوشتاری رعایت می شد )


آقا خداییش من هر کاری می کنم تک محوری بنویسم نمی شه که نمی شه !! بجون اونی که خیلی دوستش دارم ؛ الان از شدت خواب داره چشام می افته و دیدم اگه امشب آپ نکنم باید برای سری بعد یه صد خطی بنویسم و از اونجایی که از قدیم گفتن نوشتار طولانی باعث کف کردن خواننده می شه و خسته کنندست ما هم بر همین اصل گفتیم به هر ضرب و زوری هست باید آپ کنیم و ...


=======================================================


اول از پنجشنبه بگم که خداییش بارون بدجور غافلگیرم کرد !! البته سیل باید جلوش لنگ می انداخت و زمانی شدتش بالا گرفت که داشتم از کلاسای روزنامه نگاری با ماشین میومدم خونه که انقدر شدید بود بارون مجبور به کنار زدن ماشین شدم و یه لحظه در ماشین رو باز کردم تا برم زیرش که احساس کردم یکی داره رگبار گلوله بهم می زنه و کاملا سوراخ سوراخ شدن رو چشیدم و القصه اینکه عجب حالی داد 


نا گفته نمونه که جای یه نفر اونجا محفوظ بودا !!



=====================================================


مطلب بعدی یه عروسی بود که جمعه دعوت بودم و نمی دونم چرا اصلا دلم جای دیگه بود و بیشتر زمان رو بیرون از محل عروسی بودم و به بارون نم نم نگاه می کردم و فکر می کردم و بعد از یه مدتی متوجه حضور پسر بچه ای بادکنک فروش شدم .


محمد ، پسری 10 ساله . پسری که خرج خودش و پدرش و خواهرش و مادرش رو تنهایی با روزی 3 تومن بادکنک فروشی در میاره . پسری که معدلش 20 هست و خونشون نه آب داره نه برق !!

پسری که با توجه به حرفایی که در مورد پدرش می زد ، به احتمال قریب به یقین دچار ایدز بود . 

پسری که نمی دونم از کجاش بگم ...



مواظب محمدها باشیم .


=====================================================


شنبه شب ( دیشب ) کنسرت محسن یگانه تنهایی رفته بودم ( در موردش جلوتر حرف می زنم )

که وقتی توی سالن نشسته بودم دیدم تلفنم زنگ می خوره . خبر رسید که دیشب بی بی پرشن اسم طه رو بعنوان دستگیر شده ها اعلام کرده . 


من هم خیلی سریع زنگ زدم به خونه طه تا ببینم صحت و سقم قضیه چطوره که متاسفانه پدرش تایید کرد . 


یه وبلاگ رو یه ناشناسی که شاید برای خیلیامون شناس باشه  زده برای حمایت از این 6 تا بچه های دانشکده علوم اجتماعی . چه دانشجوی اونجا هستید و چه نیستید سر بزنید بهش و یه کامنت نا قابل بذارید تا یه حالت امضا جمع کردن داشته باشیم توش . 


 

آدرس وبلاگ : اینجا


==================================================


برسیم به کنسرت دیشب که اول از همه باید بگم جای یه عزیزی شدیدا خالی بود ( همونی که خودش می دونه کی هست ) . کنسرت رو تنهایی رفتم چون اعتقاد دارم آدم نباید این جور جاها رو با هر کسی بره !! ( سندروم خود بزرگ بینی ) علی ای حال اینم بگم به اون عزیز حقیقتش جرات نکردم حتی تعارفشو بزنم ( از بس جذبه داره ) 


بنظرم تلگرافی گزارش بدم بهتر باشه :

  • مطابق معمول این کنسرتا با تاخیر آغاز می شن و با 30 دقیقه تاخیر کنسرت شروع شد .
  • محل کنسرت هم سالن همایش های برج میلاد بود ( اسمشو درست گفتم ؟! )
  • آگهی این کنسرت رو سه شنبه یا چهارشنبه بود که توی همشهری دیدم .
  • اولین آهنگی که خونده شد سر از کار چشمات بود .
  • سیروان خسروی بعنوان مهمان ویژه گویا حضور داشت که شدیدا تشویق شد .
  • در اثنا کنسرت یه مقدار هم محسن یگانه از کاست بعدیش که اسمش تابوت هست صحبت کرد ، که یه بیتش رو داشت می خوند و صدای یه دختری از وسط جمعیت اومد که نصفه دوم بیت رو بلند خوند و یگانه بنده خدا کفش برید ( خیر سرش هیچکس از شعر خبر نداشت !! )
  • خودمونیم ولی این آهنگ بار و بندیلو ببند چقدر طرفدار داشت ، ول می کردی ملت رو حاضر بودن عین دو ساعت رو فقط بار و بندیل بشنون !! 
  • وسط کنسرت شروع کرد به معرفی کسایی که ساز می زدن و انواع آهنگای معروف من جمله آهنگ گوگوش به عنوان نمونهه کار و آهنگ فیگارو و پدر خوانده و گیتار اسپنیش و ... زده شد که این وسط یاران چه غریبانه کویتی پور جای خالیش خیلی احساس می شد !!
  • بعد از آهنگ حیف بنده خدا به شدت به کمبود نفس افتاده بود و برید بریده حرف می زد .
  • من تازه دیشب فهمیدم این بنده خدا فقط 24 سالشه !!
  • دست کم صد بار به این ملت بی جنبه گفت خانوما آقایون سرجاتون بشینید .  
  • از همین تریبون هرگونه علاقه خاصی به محسن یگانه رو تکذیب می کنم و موکدا اعلام می کنم تنها دلیل شرکت در این کنسرت یه مقدار عوض شدن حال و هوا بود و لا غیر !!


ا

این نما از کنار سالن بود .



این هم دوتا عکس از کنسرت بود .

در کل جای همگی خالی .


=======================================================


یه جمله از آقای رفسنجانی چند وقت پیش خونده بودم که در کلاس انقلاب اسلامی مطرحش کردم و بدم نیومد اینجا هم بگمش .

خاطر نشان می کنم هر گونه برداشت یا سو برداشت از این جمله آزاده !!


ما روحانیون مادران این انقلاب هستیم و یک مادر هیچگاه فرزندش رو تنها نمی گذاره !!


نکته پایانی : کلی با خودم کلنجار رفتم کامنت این مطلب باز باشه یا بسته که رای بر بسته شدن داده شد !!

در ضمن خودم می دونم آپ ضعیفی بود ، گیر ندید وگرنه به روش دوستان گروه فشار باهاتون برخورد می شه 


موفق باشید و سربلند .

مانی

معجزه ای از دولت نهم ، مزاحمت های خیابانی ، وداعی با میثم !!

در این آپ که بیشتر مدیون خانه ماندن و دانشگاه نرفتن امروزم هست سه تا مسئله رو بهش می پردازم ، اول معجزه ای از دولت نهم و دوم مزاحمت های خیابانی که قرار بود در نشریه بیداری دانشگاه چاپ بشه و بعد از نقد یه عزیزی در موردش در همین اینترنت ، بطور کلی منصرف شدم از چاپش و قرار دادنش در اینجا هم بخاطر آن بود که در آپ گذشته گفته بودم در این مورد مقاله ای قرار می دهم و سخن آخرم نیز در مورد میثم خواهد بود که دیروز در مسجد باهاش وداع کردم !


======================================================


معجزه ای از دولت نهم !!


تقریبا 28 یا 29 فروردین بود که در روزنامه کیهان دیدم متنی بدین مضمون چاپ شده !!


استجابت دعای احمدی نژاد
دکتر محمود احمدی نژاد در پایان سخنان خود در جمع پرشور مردم اصفهان در میدان امام خمینی دست به دعا برداشت و از درگاه باریتعالی باران را برای این مردم درخواست کرد.
به گزارش خبرنگار ما به دنبال این دعا از شامگاه چهارشنبه بارش و رحمت الهی در سطح استان اصفهان آغاز شد به گونه ای که در چند مرحله شدت باران و تگرگ در شهر اصفهان به ویژه صبح پنجشنبه به اوج خود رسید و موجب آب گرفتگی برخی از نقاط شهر شد.



تصویر و متن خبر که در این لینک هم می تونید خبر رو پیدا کنید :


http://www.kayhannews.ir/Detail.aspx?cid=10742


خود گویای همه چیز هستند و این وسط تنها یک مسئله باقی می ماند و آن اینکه بقول دکتر شریعتی : دیگر دوران آن گذشته که به کسی خوب حمله کنیم ، الان در جنگی هستیم که باید از شخصیتی بد دفاع کنیم !!


و حقیقتا حیات این افراد قدرت طلب ، کسب کرسی قدرت وابسته به ترویج خرافه والقاء مقدس مابی در بین افراد جاهل وتوده ی نا آگاه وخرافه گراست . پس تعجبی ندارد.که بعد از ادعای معجزه ی هزاره ی سوم بلا فاصله باران بیاید . حلا شانس اوردیم که رسالت با پیامبر پایان یافته اگر نه...


=====================================================


بوق ، بوق ، بوق


آقای قاضی بهش گفتم مگه خودت خواهر و مادر نداری ؟  آقای قاضی بخدا ، به جون مامانم اولش شروع کرد به بوق زدن و وقتی دید اصلا توجهی نمی کنم بهش ، پیاده شد از ماشینش و می خواست بزور منو سوار ماشینش کنه ، هوا  تاریک بود . ترسیده بودم ، بخدا برای اینکه بترسونمش اون شیشه رو برداشتم و وقتی  اومد طرفم بهش زدم .

( دیگه گریه امونش نمی ده و دادگاه باز هم ملتهب می شه )


فقط کافیست کمی در صفحات حوادث بچرخید تا پایان امثال این خبر را بدین شکل بخوانید :

ساعت پنج صبح ، در محوطه زندان ؛ به جرم قتل عمد به  قصاص نفس محکوم و آن دخترک بر چوبه دار رفت .

کمی بدور از این فضا ، همانجائی که توحش فکری مانند  کبکی سر در برف منکر وجود این مزاحمت هاست و اگر هم آنرا قبول کنند این ناهنجاری را گردن غرب و تهاجم فرهنگی می اندازد به این واقعیت می رسی که بجای ماشین های گشت  ارشاد و چماقی در مقابل در دانشگاه که به موها و لباس ها گیر می دهند بیشتر نیاز به فرهنگی است تا از مزاحمت ها جلوگیری شود .


که حقیقتا امنیت و گشتی که در پشت آن ایجاد رعب و وحشت باشد پشیزی بازدهی ندارد !!


نه ، شاید بهتر است مضان اتهام را به خود نشانه گیرم ؛ من چه کرده ام که تو در جامعه ی من امنیت نداری ؟!؟ ببین ، حتی در همین جا می گویم جامعه ی من ، نمی گویم جامعه ی ما .

 آنقدر بر سرت کوفته ام که تو هیچ نیستی و تو ضعیفه ای بیش نیستی که خود تو نیز باور کرده ای ؛  آنقدر تو را تحقیر کرده ام که خودت باور داری بدلیل آنکه زن هستی باید مزاحمت شوند و برای خودت نیز گویا معمول شده این بوق ها و بجرم زن بودنت آماده ای تا عقده های  حقارت عده ای

با نام مرد را بر دوش خویش حمل کنی .

آهای خانوم ساده تر می گویم ، من به عنوان یک مرد از خویش متنفرم به آن دلیل که تو را در شعر هایم به عنوان شخصیتی که صرفا با کام جویی از او می توان به خوشی رسید ، تنزل داده ام . من از خویش متنفرم به آن دلیل که هم نوعان من تو را ضعیفه می خوانند .

من از خویش متنفرم به آن دلیل که تنها تو را در آواز های شبانه و در آغوش گرفتن هایت یافته ام .

نمی دانم چندین سال و چندین قرن و چندین هزاره است که تو را بدروغ نادان و ناقص می خوانند ولی آنچه که ناراحتم می کند و افسوس مرا بر می انگیزد آنست که می دانم همیشه با حقارت به تو نگاه می شود و عده ای کوته فکر همیشه با مدعا ناقص بودن تو به خود اجازه می دهند هر گونه تعددی را بر تو روا بدانند و بی شک این از آنروست که موطن تو هنوز به بازو ها نگاه می کنند و تفکر و خرد در این بوم اندکی ارزش ندارد .


اینجا سکانس آخر است :

 

باز هم زنی در معابر عمومی

باز هم اصلا مهم نیست که حلقه ی ازدواج در دستش باشد و یا طفلش در آغوشش باشد . اصلا هم مهم نیست که چادر بر سرش باشد و یا مانتویی بر تنش ، چون در همه حال می شنود :


بوق بوق بوق


=================================================


وداعی با میثم 


دیروز ساعت 5 بعد از ظهر مسجد علی ابن ابی طالب واقع در سهروردی شمالی مراسمی برای اون مرحوم برقرار بود که متاسفانه بعلت ترافیک شدید و آدرس نچندان دقیق من ، با سی دقیقه تاخیر به اونجا رسیدم و واقعا غیر قابل وصف هست حسی که وقتی عکسش رو دم در دیدم و ترجیح می دم که چیز خاصی ننویسم در مورد اونجا و فقط یه تبریک بهش بگم بابت قهرمانی استقلال که متاسفانه عمرش قد نداد تا ببینش .



=====================================================


بازم با چند تا جمله ی کوتاه وصف حال خودم متن رو تموم می کنم ، هرچند قبلش هم باید بگم اگه این آپ خیلی بی روح بود و کمترین نشاطی داخلش نبود دلیلش افسردگی و ناراحتی زیادی هست که این چند روزه داشتم و انقدر بهم فشار آورد که امروز نه تنها دانشگاه نرفتم ، بلکه ترجیح دادم تنها بر روی تخت بشینم و به چیزهایی فکر کنم که تا بحال نکرده بودم و امیدوارم این مطلب رو ببخشید !


1-  واقعا هفته تلخی بود !! ( از دو شنبه هفته قبل تا امروز سه شنبه واقعا خیلی هفته بدی بود ) 


2- چند هفته ای هست که تقریبا هروز عصر یا ظهرا به چیتگر می رم و پیاده روی می کنم و سعی می کنم خودمو از نظر روحی تخلیه بکنم و انرژی برای خودم جمع کنم ، این دوتا عکس مال یکشنبه هست که در حین بارون فضای جذابی رو تجربه می کردم . واقعا زیبا بود .


این رو از پشت شیشه ماشین انداختم که تلفیق قطرات و خیس بودن زمین با هم معلوم باشه

این هم از بالاترین نقطه چیتگر


3- هر روزی که می گذره بیشتر بر این مطلب واقف می شم که میر حسین عمرا رای بیاره ، طی یک پژوهشی که برای یک کمیته ای انجام دادم ؛ از 200 نفر بصورت اتفاقی پرسیدم شخصیتی به اسم میر حسین موسوی می شناسید ؟


75 نفر پاسخ دادند خیر ، 40 نفر فرمودند آخونده ؟ 65 نفر می شناختند و در مورد رای دادن هم بی تمایل به رای دادن به وی نیستند ، 20 نفر با وجود شناخت فرمودند خیر بهش رای نمی دهم !!


4- طبق پیش بینی هواشناسی ، فردا یعنی چهارشنبه قراره توی تهران بارون بیاد ، می شه یاد من هم باشی ؟


5- چقدر دوست دارم یه نفر که خودش می دونه کی هست ، بدونه بارون هم جلوی اون کمه !!


6- از همه دوستانی که تو این یه هفته کذایی هوای ما رو داشتند و نذاشتند خیلی احساس تنهایی کنم ، بی نهایت ممنون بخصوص سعید و یار غارشون خانوم .... که حالا شاید نخواد اسمشو اینجا بنویسم !! 


7- حکایت من و یه بنده خدایی که خودش می دونه کی هست ، شده حکایت دزموند و پنی توی فیلم لاست !!


8- نظر هم بدید ، باعث دلگرمیمه 


مانی 

میثم هم رفت ...

می خواستم برای فردا یه آپ درست و حسابی کنم ولی ...


تقریبا دوشنبه بود که خبر فوت مرتضی رو خوندم و الان که ساعت تقریبا دو صبح جمعه هست هم خبر فوت میثم ! واقعا دیگه جلوی بغضم رو نمی تونم بگیرم ؛ دارم گریه می کنم و تایپ می کنم . 


میثم هم رفت بخاطر بیماری که یک سال بود درگیرش بود ، میثمی که دو سال پیش با بهنام و امیر توی جنش نامزدیش توی میرداماد شرکت کردیم و بهنام ساق دوشش بود ، وای دیگه گریه امونم نمی ده .

دقیقا یادمه دو سال پیش یکشنبه ، سی و یک تیر روز تولد خودم بود که جشن عقدش بود و بخاطرش تولد خودمو نصفه تموم کردم و  الان ...



میثم تقریبا یک سال و نیم بود که با سرطان خون مبارزه می کرد و متاسفانه دیشب فوت کرد . این عکس هم آخرین عکسی هست که تقریبا 7 ماه پیش ازش گرفتم در بازی استقلال - سپاهان در استادیوم آزادی ، روزی که با ماشین به همراه علی رفتیم به در منزل خانومش و میثم و برادر خانومش رو بردیم استادیوم . هروقت تلاش های خانومش توی ذهنم میاد یه حسی بهم دست می داد و الان باعث شدت اشکام داره می شه ، تلاش هایی که پر از نصیحت بود که میثم حتما بالش بذاری زیرتا ، تو رو خدا مراقب میثم باشید ، میثم زیاد راه نری ، حرس نخوری و ...


میثم دیگه نمی تونم بنویسم . فقط بدون تازه فهمیدم چقدر برام عزیز بودی !!


سخته که بهت بگم ولی ، برای همیشه ؛ خداحافظ !!

آزادی

آزادی


این مطلبی که می خوام امروز بگم رو خیلی از دوستان قدیمی توی وبلاگ مرحومم خوانده اند ، که با چرخش روزگار و تکرار اون به یک شکل دیگر در دانشگاه دقیقا تکرار شد .


یادمه تقریبا سه سال پیش حدودای آذر ماه سال 85 بود که تقریبا هفته ای دو بار با جمع کردن پول توجیبی هام و رفتن به میدان انقلاب و چرخیدن در انواع مغازه هایی مثل انتشارات گوتنبرگ و امیر کبیر و ... خرید چندین کتاب سعی می کردم از وقت های آزادم نهایت استفاده رو ببرم .


یکبار در کنار یکی از این کتاب فروش های دست فروش بودم و داشتم کتاب هایش را ورق می زدم که خانومی در کنارم ایستاد و درخواست انجیل کرد . وقتی فروشنده در حال گشتن داخل کارتن هایش بود تا انجیل یوحنا را پیدا کند و به وی دهد ، خانوم جوان که گویا توجهش را کتاب در دست من جلب کرده بود با لحنی پرسشی گفت ، به این چیزها علاقه دارید ؟


عرض کردم بله ، که همین صحبت ها و نگرش حکومتی و تئوری های حکومتی به درازا کشید و دست آخر با گفتن جمله ای بطور جد مرا متعجب و عمیقا متاثر کرد . 


گفت که قصد مقیم شدن در آمریکا را دارد و وقتی پرسیدم چرا گفت برای آزادی ، برای اینکه اینجا آزادی نیست . پرسیدم آزادی را در چه می بینی و گفت : آزادی حجاب ، آزادی روابط دختر و پسر و اینکه اگر به خانه دیر بروی کسی تو را باز خواست نکند که کجا بودی !!!


همانجا بود که برای بار نخست بر خود لرزیدم !!!


مطلب مشابه بعدی صحبتی بود که با یک دانشجویی در همان روز نحس که وصفش در پست قبلیم آماده بود بطور ضمنی پیش آمد و با گفتن این صحبت از طرف من که فردی در کلاس قبلی از حکومت شاهنشاهی دفاع کرده بود و آنرا بهترین شیوه حکومت دانسته بود آغاز شد که  تحیر فراوان من زمانی همراه شد که فرد مورد اشاره با گفتن این جمله که آن حکومت بهتر بود سخن آغاز کرد و با محکوم کردن عدم وجود آزای حجاب جمهوری را به سطل آشغال پرت کرد !!!


حالا اینکه اساسا مسئله حجاب چقدر مورد اهمیت است و تا چه حد از اولویت هاست بحثی جدا است و مقوله ای جدا را می طلبد ولیکن براستی هدف از اعتراضات و نقد ها گرفتن آزادی حجاب و دست در یقه ی جنس مخالف راه رفتن است ؟


وقتی من نوعی که دانشجو هستم از لزوم نهادینه شدن دموکراسی به عنوان زیر ساخت توسعه سخن می گویم و نا گهان با فردی رو به رو می شوم که مدعی عدم وجود دموکراسی است و خواهان آزادی است ولیکن دموکراسی را در این چیز ها می بیند و حکومت مطبوعش رضا خانی و شاهنشاهی است و چنان با شور و شعف از آن تعریف و تمجید می کند مانند آنست که پارچ آب سردی را بر فرق سر من ریخته اند .


وقتی که قشر دانشجو به این نتیجه می رسد که حکومت شاهنشاهی ایده آل و دموکراسی را در آزادی روابط و حجاب می بیند باید یقه نخبگان و روشن فکرانی را گرفت که بی شک در این تفکر سهم بسزایی داشته اند و ای کاش قشر روشن فکر در تبیین اهداف کمی فعال تر بود !!


آیا براستی هدف و تلاش بچه های انجمن های مختلف دانشگاهی که حتی زحمت چاپ مطالبی بدون مجوز را به خود می دهند و پیه همه چیز را بر تن خود مالیده اند و تلاش آن همه شخصیت های تبعیدی و زندانی و فوت شده ، آزادی روابط بوده ؟!؟


هرچند که جهالت ها و تندروی های مربوط به عناصر خشک و متحجر در پرداخته شدن این تفکرات بی سهم نیست !!


(( توضیح عکس : عکس فوق را تقریبا دو روز پیش زمانی که ماشینم را می خواستم در کوچه ای با نام بخشنده در نزدیکی های دانشگاه امیر کبیر پارک کنم و به دانشگاه مذکور بروم،  گرفتم که در آن نوشته شده : بی حجاب محتاج نگاه کردن دیگران است ، مرگ بر بی حجاب !! ))


مانی


=============================================


یه چندتا مطلب خیلی کوتاه بگم :


1- از دوستان بخاطر ضعف مطالب اخیر شدیدا عذر می خوام و گناه بی شک گردن قلم قاصر و عجز کلامی من است . به همین دلیل خواهشا انتقاداتون رو بگین از نوع نوشتارم .


2- اگه مشکلی پیش نیاد آپ بعدیم در مورد مزاحمت های خیابانی هست .


3- چند روزه هیچ خبری از یه عزیزی ندارم و حس فعلیم حس خیلی بدیه !!


4- سه شنبه برای عرض تسلیت به خانواده دوست عزیزم شهروز سری زدم که بعد از مدتها این دیدار منو بگریه انداخت و وصف حال اون دقائق واقعا دشواره . 


5- بارون دیروز هم انصافا خیلی غافلگیرانه و جذاب بود !! 


6- آخر هفته خوبی داشته باشید .


مانی

یک روز نحس !!

خیلی دوست داشتم یک مطلب بنویسم و یک آپ درست و حسابی بکنم و سوژه هم زیاد بود . من جمله زنان خیابانی ، مزاحمت های خیابانی ، مفهوم آزادی که امروز در یک برخورد در دانشگاه برام باز سوال شد  ، قصه ی امیر و حتی جمله ی افاضاتی منسوب به یکی از دولت مردان مبنی بر آنکه ایران نسبت به جهان مسئول است !!


ولی انگاری وصف حال خودم شد این مطلب !!


دوست دارم قید و بند نوشتاری همیشگیم رو بشکنم و راحت بنویسم . 


1- از اول صبح که درد کلیه هام بعد دو ماه باز شروع شد . تقریبا یکی دو ماهی بود که درد رو نداشتم و فکر می کردم بیشتر بخاطر مشکلات عصبی و فکریم هست و چون از قید خیلیاشون خودم رو راحت کرده بودم واقعا خیلی بهم ریخت منو . خصوصا این درد زمانی بود که مثل این طلا فروشا داشتم سر یه مطلبی با دوتا از دوستای یک عزیزی صحبت می کردم و بی هوا زد و شروع به درد گرفتن کرد و اولاش که سعی می کردم به روی خودم نیارم و فکر کنم از شدت درد شروع به چرت و پرت گفتن هم کردم ولی دیدم نه بابا ، این تو بمیری از اون تو بمیری ها نیست و درد خیلی بد شد و بالاخره عنان رو از کف دادم و واقعا بابت این مسئله خیلی شرمنده شدم .


2- بعد از کلاس دانشگاه وقتی در حال مطالعه روزنامه بودم و با اون عزیز هم بعدش صحبت کردم یه اس ام اس اومد از طرف یکی از دوستان قدیم که مانی هر جایی هستی خودتو برسون آریاشهر ، منتظرتم ؛ مسئله حیاتیه .  منم سریع راه افتادم و بعد از اینکه رسیدم آریاشهر و قصه ی رفیقمون رو گوش کردیم ، برای اینکه از فکر و خیال بیاد بیرون گفتم بریم ناهار مهمون من و القصه رفتن به پیتزا فروشی همان و گم شدن حلقه ی من هم همان .


حلقه ای که تقریبا خودم هم نمی دونستم چرا می انداختمش و بعد از تقریبا 2 سال و نیم از دستم در اومد ، شاید اون حلقه چیزی فراتر از یک دوست برای من بود ، به هر حال خودش یه داستان بود و حقیقتش وقتی متوجه شدم توی پیترا فروشی جاش گذاشتم عمیقا ناراحت شدم !!!


3- بعد از خروج از پیتزا فروشی و رفتن به طرف ماشین دیدم ای دل غافل یه موتوری شایدم یه ماشین ( حالا خیلی فرق نمی کنه ) کوبیده به ماشینم و در رفته . الان در سمت شاگرد بطرز واقعا مسخره ای داخل رفته !!


4- سوار ماشین شدیم رفیقمون رو ببریم چیتگری جایی یه مقدار باد به کلش بخوره از فکر خیانتی که بهش شده در بیاد که وایستاده بودیم پشت چراغ قرمز که یهوو ماشین جلوییمون که رانندش پیاده شده بود برای در آوردن کاپشنش محکم از جلو خورد بهمون و بقدرتی الله این سری خیلی لطمه وارد نشد !!


5- خبر اخری که یک ساعت پیش بهم رسید این بود که شهروز ، از دوستان قدیمی من که سه ماه پیش رفته بود فرانسه برای ادامه تحصیل گویا دیروز در یک سانحه رانندگی شدیدا آسیب دیده بود و امروز صبح فوت کرد . واقعا بهم ریختم ...


خلاصه این اتفاقای پشت هم خصوصا آخری ، لذت بارون دیشب رو بدجور کشید ازم بیرون .

===================================


تنها حسن امروز دیدن یه عزیزی بود در سال جدید ، این دوتا عکسا رو هم برای خودش می ذارم چون می دونم برف رو خیلی دوست داره  ( اولی رو عادی می ذارم ولی دومی چون سایزش بزرگه و صفحه رو بهم می ریزه فقط بصورت لینک می ذارم )





http://www.tinypic.info/viewer.php?file=5290bf3lhpv9ycrho8b2.jpg



کامنتای مطلب رو هم بستم برای اینکه خیال خودم رو راحت کنم !!


به امید روزهای بهتر .

مانی