در نقد سالروزی که تاریخ ایران را عوض کرد !!
بازم نشد ...
هرچقدر سعی کردم امشب چیزی ننویسم نشد .
گفته بودم آپ می کنم و کلی هم آماده بودم تا بیام و به عنوان سالروز پیروزی انقلاب مشروطه بنویسم . قیامی که سرآغاز اختلافات طبقه روحانیت با روشنفکران بود و بنا داشتم نقش جاهل مآبانه ی شیخ فضل الله نوری که انصافا آرش سبحانی ( کیوسک ) با اشاره به (( پل شیخ فضل الله از رو ستارخان رد می شه )) کار صد تا مثنوی رو کرده رو کاملا باز کنم و کمی به قلمرو آل احمد حمله کنم که آقا جان این چه جمله بی ربطی بود چسبوندی به این بابا که من نعش ان بزرگوار را بر سر دار همچون پرچمی می دانم ...
که نشد .
کلی برنامه داشتم که بیام در مورد تقی زاده بنویسم و کمی از عدل مظفر که باز هم نشد .
کلی برنامه داشتم که در مورد باقر خان و ستارخان بنویسم که باز هم نشد .
لعنت به من ...
از صبح که بلند شدم همش فکرم مشغول بود ، یه چند صفحه از کتابم رو نوشتم و دیدم واقعا دلم طاقت نداره و زدم بیرون و مثل همیشه به قهوه خونه پناه بردم تا شاید بشه از خیالت در اومد که نشد ...
جاییکه یکسالی هست که شده محل آرامش من و هرچقدر می گذره از تنهایی رفتن به قهوه خونه بیشتر لذت می برم .
جاییکه فقط فکر می کنم ، نه سیاسی ، نه اجتماعی ، نه از تضاد ها و نه از تبعیضا . فقط خودم و خودت ...
تویی که زندگی منو تحت تاثیر خودت قرار دادی ، از صبح داشت اذیت می کرد فکرت ، هیچوقت 3:30 ظهر نرفته بودم قهوه خونه و همیشه ساعت 10 شب جام اونجا بود و اینبار در انوار آفتاب نشستن و فکر کردن حس بدتری بود و باز هم من از فکر تو خارج نشدم و باز هم نشد ...
خواستم ازت فرار کنم ولی نشد ، بدتر شدم همش اسمتو صدا می کردم .
رفتم به سمت انقلاب و نشر جامعه شناسان ایران و کلی الکی چرخی کردم و تنها هنری که داشتم خرید 25 تومن کتاب بود ولی باز هم نشد ...
اومدم خونه ، محمد زنگ زد و گفت ببینیمت ؟ گفتم نمی تونم و ... بعد از قطع کردن یه لحظه گفتم بذار ببینمش شاید روحیم عوض بشه شاید باهاش درد و دل کنم و راحت تر بشم ولی بازم نشد .
اصلا نشد که بهش وضعمو بگم و در مورد همه چی حرف زدیم الا خودم ، اصلا چی می خواستم بگم ؟ چیزی که نتونم توصیفش کنم رو چه جوری بگم ؟!؟!
انقدر اوضاع بهم ریخته هست که دیشب وقتی خواستم بعد از مدتها برات بنویسم و همه چیز رو بگم ، انگاری یه مانع بود جلوی خودکار و بازم نشد ...
همیشه و در تموم لحظه ها کنارمی و انگاری واقعا دارم باهات زندگی می کنم ولی ...
نه اینکه کم آوردم . نه ؛ من تا آخر آخرش ، تا هرجایی که بتونی فکرشو بکنی هستم ولی اون شب تولد لعنتی همش یادم میاد و به خودم می گم شاید بهتر باشه خودم و تنها خودم دوستش داشته باشم .
عکسش بک گراند موبایل و لب تاپم باشه . فکرش مثل همیشه تو ذهنم و وجودش همیشه کنارم و اینجوری با رویا زندگی کردن بهتر باشه ولی امروز نشد ...
امروز خیلی حس تنها بودنم به رخم کشیده شد ، تنهایی که خیلی ازش لذت می بردم اینبار سوهان اعصاب شده بود و در عین اینکه حوصله کسی رو نداشتم ؛ حوصله کل دنیا رو داشتم ، نشد واقعا نشد که یک آهنگ رو صد ها بار ریپیت نکنم و خسته نشم .
شاید دو سه ما بود که با الهام از یه آهنگی همش از خودم می پرسیدم ؛ خیلی دوست دارم بدونم من کجای زندگیتم ... ؟!!؟!
ای کاش می شد که هیچوقت از نشد های امروز متعلق به تو نبود ... ای کاش می شد !!!
مانی
حرف بی خود ... !!
اون روز یه یارویی کنار خیابون وایستاده بود و داد می زد ، داریوش 88 ، داریوش 88 و رفیقمون که کنارمون بود برگشت گفت فکر کنم برای تبلیغ احمدی نژاد باید بگیم دزدگیر 88 و امروز ظهر وقتی اومدم خونه و کانکت شدم و صحبتای عطریانفر و ابطحی رو خوندم بنظرم برای دادگستری ایران هم بد نیست بگیم پرونده ساز88 .
هرچند وقتی شنیدم نبوی در دادگاه تنها به گفتن جمله ی من به موسوی خیانت نمی کنم بسنده کرده ، حداقل پیش دل خودم یه قلم عفو روی تاثیرات زیادش بر غیر قانونی شدن نهضت آزادی کشیدم و حتی وقتی صحبت های عطریانفر رو خوندم بیش از پیش بر گفته های ابطحی تاسف خوردم .
نه اینکه فشار وارده بر ابطحی رو رد بکنم و خواستار استقامت بیشتری ازش بوده باشم ؛ نه ، به هر حال هرکسی یه ظرفیتی داره و اصلا هم منطقی نیست که لنگم رو روی اون یکی لنگم بندازم و بگم بابا مردک یه چک خورده زده زیر همه چیز ...
نه ؛ من وقتی صحبت های ابطحی رو می خوندم احساس کردم هر کدوم از حرفاش تحت تاثیر فشار های وارده بوده باشه ؛ این جمله چنین بویی ازش بر نمیاد :
(( خاتمی حق نداشت ظرفیت اصلاحات را به پای موسوی بریزد حتی موسوی هم این ظرفیت را نداشت. ))
(( به شاه بگوئید که ما آخرین گروهی هستیم که اینگونه و بر اساس قانون اساسی با شما رفتار می کنیم و بعد از ما هیچ گروهی با شما اینگونه نخواهد بود . ما توقع داریم این مطلب را به عرض بالاتری ها برسانید !!! ))
(( فارغ از گوینده جمله ؛ انصافا پر مفهومه !! ))
===============================================
الحمدالله که به لطف یمن تحریم های هوایی توسط دول غربی که بنا به تسخیر لانه جاسوسی در 30 سال پیش صورت گرفته ، حوادث هواپیمایی کشور کم کم از حالت حادثه یه اتفاق یومیه تبدیل داره می شه که جای این سخن گهربار واقعا اینجا خالی بود : سفیر جمهوری اسلامی ایران در روسیه «توپولوف» را هواپیمای بسیار امنی خواند که آمار سقوط آن در مقایسه با تعداد پروازهایش در دنیا از «ایرباس» کمتر است.
======================================
فکر کنم آپ بعدیم برای 5 روز بعد باشه و یه آپ هم 28 مرداد در سالروز فاجعه شوم کودتا خواهم داشت . قبل از اتمام پست هم از طه و آیسان طاهاایننا ؛ پوریا ؛ باران و سعید ؛ رامین ؛ نیما ؛ محمد و سمیرا ( که دومیش شرایط اضطرار پیش اومد و نیم ساعت قبل از قرار پیچید ، تازه بدون راهنما هم پیچید !!! ) که دعوت تولد منو پذیرفتند و اومدن بی نهایت ممنون .
از دوستانی هم که توی فروم های مختلف و اس ام اس و تلفن و کامنت های همین وبلاگ برای تبریک گفتن استفاده کردن ، بی نهایت ممنون ؛ فراموش نمی کنمشون .
مانی
==================================================
ویرایش متن : متاسفانه خبر دار شدم ، همسر دوست عزیزم ؛ علیرضا روحنده که در آستانه بچه دار شدن هم بود بطور ناگهانی امروز فوت کرده ، واقعا وقتی یاد عکساشون می افتم خیلی ناراحت می شم .
نمی دونم علیرضا اینجارو می بینه یا نه چون می دونم بعضی وقتا اسمشو سرچ می کنه ولی امیدوارم خدا بهش صبر بده ، واقعا فکرشو می کنم می بینم خیلی سخته !!