نمونه ام من!

پریروز ، دوشنبه، تولد حضرت علی و روز مرد بود.داشتم برای آقامون میتعریفدم که یه بنده خدا حتی روز مرد رو هم به شوهرش تبریک نمیگه شوهرشم کلی هواشو داره...اصلا هم حواسم نبود به این که روز مزد هست امروز و منم باید تبریکی بگم!

از خونه رفتم بیرون یادم اومد اااا امروز روز مرد بوده برگشتم خونه باز یادم رفت تبریک بگم ...تا اینکه دیشب مجددا یادم اومد...آقامون هم گفت مثل اون خانمه شدی که به شوهرش تبریک نمیگه :دی

پ.ن : 2 ماه پیش اینا ،  بیدار شدم رفتم شهرداری برای ثبت قرارداد خونه، خواهرم زنگ زد و عید رو تبریک گفت پرسیدم مگه عیدهههه؟؟؟ کلا اصلا حواسم نبود...

نمیدونم این قضیه ملت سوریه چجوریه...این دفعه دومی هست که یه سوری رو میبینم که از برادری دولت ما و خودشون حرف میرنه. شاید این سوری هایی که این ور زندگی میکنن طرفدار بشار هستن :-؟

وقتی از اینکه میبینن من ایرانی هستم خوشحال میشن حرصم میگیرم . دلیل حب و علاقشون هست که ناراحتم میکنه! نمیدونن که چه خبره...




من بهش افتخار میکنم . تو زمونه ای که ملت فقط بلد هستن از صحنه جون دادن آدما فیلم بگیرن ، بعضی ها هم پدیده هستن...!!


پ.ن1 : بیست و دوم آذر ، امیر ما بدنیا اومد...الان میفهمم مادر بودن یعنی چی...


به فکر بچه ایم که تو شکممه! من میخوام بمیرم و اون معلوم نیست چجوری بزرگ شه... از خودم فیلم میگیرم که بعدها مامانشو بیبنه! در حال ورزش کردن زار زار گریه میکنم کسی که تو جیم نیست راحت گریه هامو  میکنم تا خالی شم.

-----

حافظه ام که رو به زواله ...عقلم که داره هی کم و کاسته میشه ازش!

هنوز ازدواجم نکردم ...عین دیوونه ها میرم تو خیال...چقدر امروز برای آینده ای که تو خیالم ساختمش گریه کردم!!

فصل سرما که میاد من به تکاپو میافتم برای خرید پالتو و بافتنی و جکت.اینجا که سرمای آنچنانی ایی نداره اما خب تو کشورهای گرمسیر هم ملت بافتنی و پوتین و... رو میپوشن حالا چه تو فصل گرما چه تو فصل سرما.

یه چیز خوبی که اینجا میبینم  استفاده از چتر تو روزهای آفتابی هست.کلا  کمتر کسیو میبینم که پیاده مسیرشو طی کنه.  حالا یه سری ها هم که مثلا منتظر تاکسی هستند از چتر تو آفتاب استفاده میکنن. تو مملکت گل و گلابمون  که اگه عینک آفتابی بزنم اون روز باید کلی نگاهها و متلک ها رو تحمل کنم هیچی هم نگم یعنی هیچ امنیتی حراستی هم وجود نداره. فوقش هم باشن حتما عیب از منه که عینک زدم !

تو این دو-سه سال حتی یه بار هم متلکی -بی احترامی -نگاهی از بیش از197 ملیتی که اینجا هستن ندیدم - فقط دو دفعه  توریستهای ایرانی عزیزمون....که اونم گفتم عرق ملی میخوام چیکار! دفعه دیگه امنیت رو صدا میزنم تا به امنیت جوابگو باشن...واقعا با هیزی و دری وری گفتناشون آبرویی نذاشتن...بعد جالبه عربها رو بد میدونن.

خب منم بالاجبار پوششمو عوض کردم که ایرانی های مسافر  متوجه نشن من ایرانی ام! اولش مامان خانم خیلی ایراد گرفت که هویتت رو نباید فراموش کنی  ایرانی یعنی فلان یعنی بیصار... از این حرفهایی که اصلا قبول ندارم علی رغم احترامی که برای مام قائلم! حقیقت اینه که ایرانی نه هنر نزدشه نه فرهنگ .

راجع به عربهای امارات هم اینو بگم شاید بیشتر از نود درصدشون ایرانی هایی هستن که چهل -پنجاه سال پیش اومدن اینجا-یه عده زیادی هم تو ایران هستن که  ارث باباشونو از اینا طلب دارن! اماراتیها یه جوری دینشونو اجرا کردن تو مملکتشون ، که خیلی از همسن و سالهای ایرانی من که تو ایران از دین زده بودن، اینجا  با افتخار میگن مسلمون هستن.

کلا شیوه مملکت داریشون زمین تا آسمون با ما فرق میکنه.

پ.ن :هیچ چیزی برای منه ایرانی قشنگ تر از این نیست که آدم حساب بشم علی الخصوص به عنوان یه زن. حق داشته باشم.

پ.ن : تو ایران دقیقا با کارها و قانونانشون نشون میدن  که زن  از دیدگاه اونها کالا هست نه یه انسان.







walking dead

فکرهای عجیب و غریب زیاد به سرم میزنه که مثلا شاید این آدمهایی که از کنارم رد میشن  قاتل باشن!شاید اینا یکی رو کشتن...کشتن  که حتما بی جان کردن یه انسان و فرستادنش به اون دنیا نیست... اگه دقت کنیم آدمهایی هستن دور و برمون که زنده نیستن...تبدیل شدن به یه مرده متحرک که  آرزوی مرگ جسمشون دارن.

پ.ن 1: یکی از بدترین  انواع " درد و رنج ، شکستی هست که انسان  تو عشق میخوره...شرف دارن اون لا.. ها ،یی که از اول مشخصه به چه قصد و نیتی میان جلو ، به اونی که با وعده و وعید دروغین  ،برای رسیدن به هدفش ، طرفشو به بازی میگیره. چرا نابود کردن  یه  آدم   اونم کسی که  عاشقشونه  ، اینقدر لذت بخشه که همه جا با افتخار از نامردیشون میگن؟!

پ.ن 2: دوست دارم الان پیش هم بودیم ...میگفتیم...میخندیدم...نمیذاشتم غصه بخوره...میگفتم الان كه رفته چرا  پاپس كشيدي ؟ اينهمه گل تو دنيا فقط تو يكي چیدی؟!!!.... فردا یه روز دیگست !دیروزو بیخیال. بعد به خوشحالیت مغزی من  میخندیدم!

پ.ن 3: این مطلب فمینستی بود  :دی  چون به نظرم پسری که طرد میشه حتما خب خوب نبوده .البته هستن دخترهایی که عشق آهن هستن متاسفانه!

پ.ن 4: ثروت و دارایی  یه مرد اخلاق سالم ، وفاداری و تعهدشه.که همچنین مرد ثروتمندی کم یافت میشه ، بازم متاسفانه!



 


میگه آهنگ  سلام  از فریدون رو اصلا نمیتونه گوش کنه...حالش بد میشه...بغض میکنه...گریه میکنه...

ترانه ایی رو که میگه دارمش...برای اولین بار  هست که گوش میکنم...منم گریه میکنم...همیشه شرمندتم...خودتم میدونی مجبور شدم برم...درس بهونه بود.رفتم که چیزی خراب نشه .

---

آش درست کردم..بلی..من..!!شولی ...آش یزدی... :اکس .

اینم سندش :






پ .ن : دانلود اهنگ سلام-فریدون

این دو سه روزه اهم الاخبارم زیاده...

1-برای دومین  بار ، باطری ماشین مشکل پیدا کرد و ماشین روشن نشد اونم چه موقعی...!دقیقا روزی که قرار بود ماشینو بفروشم...  با توپ پر به کمپانی رفتم که این چه وضعشه... که توضیح داده شد بعلت استفاده ی کم از ماشینه... البته من  روزی حداقل 2 ساعت رانندگی میکنم ولی خب کمه انگار....باطری ماشین رو مجانی عوض کردن و ماشین  رو تر و تمیز تحویل گرفتم.

2- سه شنبه گذشته  اتفاق تلخی برای یه خانواده ایرانی  در دبی افتاد . لینکشو در قسمت نظرات میذارم...نمیدونم چرا بلاگفا اجازه درج نمیده :-؟؟

3- دوباره سرما خوردم . :(. باز هم پانادول به دادمان رسیده. شنیدم تو ایران داره جمع آوری میشه چون تقلبی هاش وارد ایران شده. نوع اصلیش ساخت استرالیا هست.

4- واحد بالاسریم همیشه بدون سر و صدا بودن ...گاهی نشده بود سرو صداشون به واحد ما برسه...برجمون هم خیلی محکمه انصافا...تا اینکه دیدم یه چند روزیه  انگار بالا مسابقه جامپینگ هست . یا گاهی وقتا فوتبال بازی میکردن . واحد ما سیصد متر هست فکر کنم شاید بیشتر...برای فرار از سر و صداشون به اتاقهای دیگه پناه میبردم ...اما اینا تو گوشه گوشه ی خونشون در حال پریدن و ... بودن...

دیگه عاصی شدم... رفتم مراتب ناراحتیمو به گوش حراست رسوندم . پرسیدم اینا جدیدا اومدن؟؟که جواب شنیدم بلـــــــــــــــه...  خلاصه تذکری  به واحد بالایی داده شد...یه مدت آرووم بودن یه مدت یعنی مثلا نصف روز.... برای من همین یه مدت کوتاه هم شده بود غنیمت! نمیدونم چیکار میکردن  که پنجره های واحد ما  میلرزید...شاید پنج شش بار حراست بهشون تذکر داد...اما چه فایده... اون روز از نگهبان پرسیدم اینا کجایی هستن... جواب داد استرالیایی!پنج تا بچه هم دارن ...گفتم لابد کانگارویی چیزی تو خونشون دارن چون این اعمال واقعا از انسان سر نمیزنه!(البته بلند نگفتم یواش تو دلم گفتم)... الان بهم گفتن نامه بنویس که به دفتر مدیریت داده بشه تا این دفعه مدیریت باهاشون طرف شه...

خواهرم که میگه مطمئنه کانگرو بالا سرمونه چون جفت پاشو میکوبه به زمین .:دی

اینم نمایی از پنجره اتاقم.....




چند روز پیش برزای تمدید پاسپورت به  سفارت ایران رفتم  . (کلی نوشتم اما خب ترسیدم و پاک کردم... بیخیال اصلا  اینکه تحقیرمون میکنن  چیز عجیب و غیر عادی ایی نیست. خیلی هم معموله)

کم پیش میاد که مطلبی رو پاک کنم و یا ادییت کنم مگه اینکه ناچار بشم مثل ایندفعه برای در امان بودن از شر شیاطین.

گفتم شیاطین  !  با این اتفاقی که برای دوستم افتاد  جوری شدم که وقتی میبینم یه پسره تریپ شکست عشقی و اینا ست میگم دروغه! فیلمه! یا لابد چی بوده که دختره ولش کرده. کلا به پسری که  میاد درد عشقیشو جار میزنه و میخواد واسه بقیه دخترها  تعریف کنه که  ظرف قدرمو ندونست ولم کردو ....نباید اعتماد کرد یه جای کارش میلنگه. 

خب از روی منبر به پایین میام :دی

به اهم الاخبار میپردازم :

1- تبلیغات رادیو شما رو تو خیابون شیخ زاید دیدم. خوبه. سرگرم میشم در هنگام رانندگی! از این   آهنگ هایی که محمد رایت میکنه خیلی خیلی بهتره.

2- یه کیف ورساچه بعلاوه یه روسری اسکادا به من هدیه داده شد .از پاریس گالری.   دیگه اونجا آفتابی نمیشم. معذبم!

3- دعای مامان بزرگ آقامون : خدایا همه مریضها رو تو شهرستانها  شفا بده!! حالا چرا (فقط)شهرستانها؟!! 

جواب : مادر !شهرستان یعنی همه ی دنیا! :دی .

مامان بزرگشون سالهای زیادی هست که ساکن دبی هست .برای همین خیلی از این جور چیزا سر در نمیاره .



دوباره پاییزه فصل تولد من ! فصل نارنجی !زیباترین فصل خدا همین روزها میاد. دلم برای روزهایی که از رو برگها رد میشدم خیلی تنگ شده. سر کوچه  پر از برگهای پاییزی بود .

آذر هشتاد و شش بود با آقامون بیرون رفته بودیم-گفت که تو انتخاب یه شال  واسه خواهرش کمک کنم-. منم که....:دی . نه که زورم شده بود اما خیلی هم حوصله نداشتم که یه شال رو  واسه خواهر شوهر انتخاب کنم! بدون اینکه خوب شال ها نگاه کنم و یه خوشگلشو انتخاب کنم دست گذاشتم رو یکیش که قشنگ نبود و ارزون بود. هفت تومان بود. گفتم همین خوبه. خداییش بیشتر  قیمت هاشو میخوندم تا به طرح و جنسشون  توجه کنم. خلاصه قیمتش پسندم شد و گفتم آقا! همین خوبست! بگیر تا بریم! اونم گرفت.

دو روز بعد مصادف بود با بیست و هشت آذر یعنی تولد اینجانب.  خیلی مشتاق بود که ببینم  کادوش چیه :دی چیزهای زیادی گرفته بود که یکیش همین شالی بود که خودم انتخاب کرده بودم! گفت میخواسته سلیقه ی خودم تو انتخاب شال باشه. منم مثلا سوپرایز شده بودم که چه باحالی و اینا...ولی خیلی به خودم بد  بیراه گفتم.

قشنگ ترین هدیه ای که تا به حال گرفتم هم خوب یادمه... آذر هشتاد و پنج. عصر اومد دنبالم گفت کادوت هنوز آماده نشده ... مونده بودم کادوم چیه که هنوز آماده نشده... خیلی کنجکاو بودم که خدایا! یعنی چی میتونه باشه. طرفای ساعت هشت شب یا شاید نه بود که گفت الان آماده هست .ماشینو نگه داشت و ازم خواست تو ماشین بمونم تا بیاد. دیدم با یه تابلوی خیلی بزرگ داره میاد. یه تابلو نقاشی  از من . قشنگ ترین و رمانتیک ترین هدیه تولدمو گرفتم.

پ.ن: از پارسال که  یه کاری کردن بیست و هشت آذر از خاطر ایران و ایرانی  نره. هدفمند سازی یارانه ها... :( رو میگم.

پ.ن 2: طبق عادت هر ساله ، من بایستی چند روز قبل از اومدن پاییز ورودشو تو وبلاگم تبریک بگم.خیلی دوستش دارم. :اکس