خداحافظی باران
در جستوجویت بودم...همیشه...هر لحظه...
کنار هر آب...
کنار هر قطره ی باران...
زیر همه ی چتر های بسته ی دنیا...
و زیر بزرگ ترین سقف...
آسمان ؛
زیر آسمان آبی ، کنار درخت های نوجوان آلبالو
در شیطنت معصومانه ی مهتاب در کاسه های سفالی
در حوض آبی کوچک ـ وسط حیاط ....
منتظر ابرها بودم...به امید اجابت یک لحظه از دعاهایم...
در نام "باران"
همیشه در پی باران بودم ، حتا روی صورت مادربزرگم وقتی که
غروب پاییز دلش میگرفت و دلتنگی میکرد به آیین ابرها...
و مهتابی،،،،بارانی میشد..!
باران ـ من ، عشق ـ من ، محبوب ـ من
دیگر در جستجویت نخواهم بود که تو هر لحظه
در هر نفس
کنارم ، و پشت رگ پنهان زندگی ام بودی
تو را به باران شناختم
به دعای باران خواندم
و به ابر ، امید اجابت داشتم..!
و امروز همه ی دنیایم بارانی ات شده
دیگر دلتنگ کاسه های سفالی و نگران بازی رقص مهتاب نخواهم شد
که به رسم مهمان نوازی ات آشنایم...
نمی پرسی پیاله های خالی از آن ـ کیست !
و تنها سیرابمان میکنی...
از عشق.
میخوانمت از امروز به نام مقدس عشق
و دیگر منتظر اجابت نخواهم ماند....
پ ن : گاهی باید از بهانه دل کند...حتا اگه خیلی سخت باشه.
پ ن * : هیچ وقت از خداحافظی خوشم نمیومد...اما این بار ، این خداحافظ ،سرآغاز فصل جدیدی است
گاهی برای بودن باید رفت.
یا حق.
پ.ن: دوستان عزیزم میتونید به خونه جدیدم سر بزنید فقط باکمی تغییرات اونجا منتظرتونم
Ahee-baran2.blogfa.com