دست نوشته های یک مانی

دست نوشته هایی از سوی کسی که بر عکس بسیاری ، فکر می کند . دست نوشته هایی شامل : تاریخ ، سیاست ، جامعه و ...

دست نوشته های یک مانی

دست نوشته هایی از سوی کسی که بر عکس بسیاری ، فکر می کند . دست نوشته هایی شامل : تاریخ ، سیاست ، جامعه و ...

یک روز نحس !!

خیلی دوست داشتم یک مطلب بنویسم و یک آپ درست و حسابی بکنم و سوژه هم زیاد بود . من جمله زنان خیابانی ، مزاحمت های خیابانی ، مفهوم آزادی که امروز در یک برخورد در دانشگاه برام باز سوال شد  ، قصه ی امیر و حتی جمله ی افاضاتی منسوب به یکی از دولت مردان مبنی بر آنکه ایران نسبت به جهان مسئول است !!


ولی انگاری وصف حال خودم شد این مطلب !!


دوست دارم قید و بند نوشتاری همیشگیم رو بشکنم و راحت بنویسم . 


1- از اول صبح که درد کلیه هام بعد دو ماه باز شروع شد . تقریبا یکی دو ماهی بود که درد رو نداشتم و فکر می کردم بیشتر بخاطر مشکلات عصبی و فکریم هست و چون از قید خیلیاشون خودم رو راحت کرده بودم واقعا خیلی بهم ریخت منو . خصوصا این درد زمانی بود که مثل این طلا فروشا داشتم سر یه مطلبی با دوتا از دوستای یک عزیزی صحبت می کردم و بی هوا زد و شروع به درد گرفتن کرد و اولاش که سعی می کردم به روی خودم نیارم و فکر کنم از شدت درد شروع به چرت و پرت گفتن هم کردم ولی دیدم نه بابا ، این تو بمیری از اون تو بمیری ها نیست و درد خیلی بد شد و بالاخره عنان رو از کف دادم و واقعا بابت این مسئله خیلی شرمنده شدم .


2- بعد از کلاس دانشگاه وقتی در حال مطالعه روزنامه بودم و با اون عزیز هم بعدش صحبت کردم یه اس ام اس اومد از طرف یکی از دوستان قدیم که مانی هر جایی هستی خودتو برسون آریاشهر ، منتظرتم ؛ مسئله حیاتیه .  منم سریع راه افتادم و بعد از اینکه رسیدم آریاشهر و قصه ی رفیقمون رو گوش کردیم ، برای اینکه از فکر و خیال بیاد بیرون گفتم بریم ناهار مهمون من و القصه رفتن به پیتزا فروشی همان و گم شدن حلقه ی من هم همان .


حلقه ای که تقریبا خودم هم نمی دونستم چرا می انداختمش و بعد از تقریبا 2 سال و نیم از دستم در اومد ، شاید اون حلقه چیزی فراتر از یک دوست برای من بود ، به هر حال خودش یه داستان بود و حقیقتش وقتی متوجه شدم توی پیترا فروشی جاش گذاشتم عمیقا ناراحت شدم !!!


3- بعد از خروج از پیتزا فروشی و رفتن به طرف ماشین دیدم ای دل غافل یه موتوری شایدم یه ماشین ( حالا خیلی فرق نمی کنه ) کوبیده به ماشینم و در رفته . الان در سمت شاگرد بطرز واقعا مسخره ای داخل رفته !!


4- سوار ماشین شدیم رفیقمون رو ببریم چیتگری جایی یه مقدار باد به کلش بخوره از فکر خیانتی که بهش شده در بیاد که وایستاده بودیم پشت چراغ قرمز که یهوو ماشین جلوییمون که رانندش پیاده شده بود برای در آوردن کاپشنش محکم از جلو خورد بهمون و بقدرتی الله این سری خیلی لطمه وارد نشد !!


5- خبر اخری که یک ساعت پیش بهم رسید این بود که شهروز ، از دوستان قدیمی من که سه ماه پیش رفته بود فرانسه برای ادامه تحصیل گویا دیروز در یک سانحه رانندگی شدیدا آسیب دیده بود و امروز صبح فوت کرد . واقعا بهم ریختم ...


خلاصه این اتفاقای پشت هم خصوصا آخری ، لذت بارون دیشب رو بدجور کشید ازم بیرون .

===================================


تنها حسن امروز دیدن یه عزیزی بود در سال جدید ، این دوتا عکسا رو هم برای خودش می ذارم چون می دونم برف رو خیلی دوست داره  ( اولی رو عادی می ذارم ولی دومی چون سایزش بزرگه و صفحه رو بهم می ریزه فقط بصورت لینک می ذارم )





http://www.tinypic.info/viewer.php?file=5290bf3lhpv9ycrho8b2.jpg



کامنتای مطلب رو هم بستم برای اینکه خیال خودم رو راحت کنم !!


به امید روزهای بهتر .

مانی