دست نوشته های یک مانی

دست نوشته هایی از سوی کسی که بر عکس بسیاری ، فکر می کند . دست نوشته هایی شامل : تاریخ ، سیاست ، جامعه و ...

دست نوشته های یک مانی

دست نوشته هایی از سوی کسی که بر عکس بسیاری ، فکر می کند . دست نوشته هایی شامل : تاریخ ، سیاست ، جامعه و ...

معجزه ای از دولت نهم ، مزاحمت های خیابانی ، وداعی با میثم !!

در این آپ که بیشتر مدیون خانه ماندن و دانشگاه نرفتن امروزم هست سه تا مسئله رو بهش می پردازم ، اول معجزه ای از دولت نهم و دوم مزاحمت های خیابانی که قرار بود در نشریه بیداری دانشگاه چاپ بشه و بعد از نقد یه عزیزی در موردش در همین اینترنت ، بطور کلی منصرف شدم از چاپش و قرار دادنش در اینجا هم بخاطر آن بود که در آپ گذشته گفته بودم در این مورد مقاله ای قرار می دهم و سخن آخرم نیز در مورد میثم خواهد بود که دیروز در مسجد باهاش وداع کردم !


======================================================


معجزه ای از دولت نهم !!


تقریبا 28 یا 29 فروردین بود که در روزنامه کیهان دیدم متنی بدین مضمون چاپ شده !!


استجابت دعای احمدی نژاد
دکتر محمود احمدی نژاد در پایان سخنان خود در جمع پرشور مردم اصفهان در میدان امام خمینی دست به دعا برداشت و از درگاه باریتعالی باران را برای این مردم درخواست کرد.
به گزارش خبرنگار ما به دنبال این دعا از شامگاه چهارشنبه بارش و رحمت الهی در سطح استان اصفهان آغاز شد به گونه ای که در چند مرحله شدت باران و تگرگ در شهر اصفهان به ویژه صبح پنجشنبه به اوج خود رسید و موجب آب گرفتگی برخی از نقاط شهر شد.



تصویر و متن خبر که در این لینک هم می تونید خبر رو پیدا کنید :


http://www.kayhannews.ir/Detail.aspx?cid=10742


خود گویای همه چیز هستند و این وسط تنها یک مسئله باقی می ماند و آن اینکه بقول دکتر شریعتی : دیگر دوران آن گذشته که به کسی خوب حمله کنیم ، الان در جنگی هستیم که باید از شخصیتی بد دفاع کنیم !!


و حقیقتا حیات این افراد قدرت طلب ، کسب کرسی قدرت وابسته به ترویج خرافه والقاء مقدس مابی در بین افراد جاهل وتوده ی نا آگاه وخرافه گراست . پس تعجبی ندارد.که بعد از ادعای معجزه ی هزاره ی سوم بلا فاصله باران بیاید . حلا شانس اوردیم که رسالت با پیامبر پایان یافته اگر نه...


=====================================================


بوق ، بوق ، بوق


آقای قاضی بهش گفتم مگه خودت خواهر و مادر نداری ؟  آقای قاضی بخدا ، به جون مامانم اولش شروع کرد به بوق زدن و وقتی دید اصلا توجهی نمی کنم بهش ، پیاده شد از ماشینش و می خواست بزور منو سوار ماشینش کنه ، هوا  تاریک بود . ترسیده بودم ، بخدا برای اینکه بترسونمش اون شیشه رو برداشتم و وقتی  اومد طرفم بهش زدم .

( دیگه گریه امونش نمی ده و دادگاه باز هم ملتهب می شه )


فقط کافیست کمی در صفحات حوادث بچرخید تا پایان امثال این خبر را بدین شکل بخوانید :

ساعت پنج صبح ، در محوطه زندان ؛ به جرم قتل عمد به  قصاص نفس محکوم و آن دخترک بر چوبه دار رفت .

کمی بدور از این فضا ، همانجائی که توحش فکری مانند  کبکی سر در برف منکر وجود این مزاحمت هاست و اگر هم آنرا قبول کنند این ناهنجاری را گردن غرب و تهاجم فرهنگی می اندازد به این واقعیت می رسی که بجای ماشین های گشت  ارشاد و چماقی در مقابل در دانشگاه که به موها و لباس ها گیر می دهند بیشتر نیاز به فرهنگی است تا از مزاحمت ها جلوگیری شود .


که حقیقتا امنیت و گشتی که در پشت آن ایجاد رعب و وحشت باشد پشیزی بازدهی ندارد !!


نه ، شاید بهتر است مضان اتهام را به خود نشانه گیرم ؛ من چه کرده ام که تو در جامعه ی من امنیت نداری ؟!؟ ببین ، حتی در همین جا می گویم جامعه ی من ، نمی گویم جامعه ی ما .

 آنقدر بر سرت کوفته ام که تو هیچ نیستی و تو ضعیفه ای بیش نیستی که خود تو نیز باور کرده ای ؛  آنقدر تو را تحقیر کرده ام که خودت باور داری بدلیل آنکه زن هستی باید مزاحمت شوند و برای خودت نیز گویا معمول شده این بوق ها و بجرم زن بودنت آماده ای تا عقده های  حقارت عده ای

با نام مرد را بر دوش خویش حمل کنی .

آهای خانوم ساده تر می گویم ، من به عنوان یک مرد از خویش متنفرم به آن دلیل که تو را در شعر هایم به عنوان شخصیتی که صرفا با کام جویی از او می توان به خوشی رسید ، تنزل داده ام . من از خویش متنفرم به آن دلیل که هم نوعان من تو را ضعیفه می خوانند .

من از خویش متنفرم به آن دلیل که تنها تو را در آواز های شبانه و در آغوش گرفتن هایت یافته ام .

نمی دانم چندین سال و چندین قرن و چندین هزاره است که تو را بدروغ نادان و ناقص می خوانند ولی آنچه که ناراحتم می کند و افسوس مرا بر می انگیزد آنست که می دانم همیشه با حقارت به تو نگاه می شود و عده ای کوته فکر همیشه با مدعا ناقص بودن تو به خود اجازه می دهند هر گونه تعددی را بر تو روا بدانند و بی شک این از آنروست که موطن تو هنوز به بازو ها نگاه می کنند و تفکر و خرد در این بوم اندکی ارزش ندارد .


اینجا سکانس آخر است :

 

باز هم زنی در معابر عمومی

باز هم اصلا مهم نیست که حلقه ی ازدواج در دستش باشد و یا طفلش در آغوشش باشد . اصلا هم مهم نیست که چادر بر سرش باشد و یا مانتویی بر تنش ، چون در همه حال می شنود :


بوق بوق بوق


=================================================


وداعی با میثم 


دیروز ساعت 5 بعد از ظهر مسجد علی ابن ابی طالب واقع در سهروردی شمالی مراسمی برای اون مرحوم برقرار بود که متاسفانه بعلت ترافیک شدید و آدرس نچندان دقیق من ، با سی دقیقه تاخیر به اونجا رسیدم و واقعا غیر قابل وصف هست حسی که وقتی عکسش رو دم در دیدم و ترجیح می دم که چیز خاصی ننویسم در مورد اونجا و فقط یه تبریک بهش بگم بابت قهرمانی استقلال که متاسفانه عمرش قد نداد تا ببینش .



=====================================================


بازم با چند تا جمله ی کوتاه وصف حال خودم متن رو تموم می کنم ، هرچند قبلش هم باید بگم اگه این آپ خیلی بی روح بود و کمترین نشاطی داخلش نبود دلیلش افسردگی و ناراحتی زیادی هست که این چند روزه داشتم و انقدر بهم فشار آورد که امروز نه تنها دانشگاه نرفتم ، بلکه ترجیح دادم تنها بر روی تخت بشینم و به چیزهایی فکر کنم که تا بحال نکرده بودم و امیدوارم این مطلب رو ببخشید !


1-  واقعا هفته تلخی بود !! ( از دو شنبه هفته قبل تا امروز سه شنبه واقعا خیلی هفته بدی بود ) 


2- چند هفته ای هست که تقریبا هروز عصر یا ظهرا به چیتگر می رم و پیاده روی می کنم و سعی می کنم خودمو از نظر روحی تخلیه بکنم و انرژی برای خودم جمع کنم ، این دوتا عکس مال یکشنبه هست که در حین بارون فضای جذابی رو تجربه می کردم . واقعا زیبا بود .


این رو از پشت شیشه ماشین انداختم که تلفیق قطرات و خیس بودن زمین با هم معلوم باشه

این هم از بالاترین نقطه چیتگر


3- هر روزی که می گذره بیشتر بر این مطلب واقف می شم که میر حسین عمرا رای بیاره ، طی یک پژوهشی که برای یک کمیته ای انجام دادم ؛ از 200 نفر بصورت اتفاقی پرسیدم شخصیتی به اسم میر حسین موسوی می شناسید ؟


75 نفر پاسخ دادند خیر ، 40 نفر فرمودند آخونده ؟ 65 نفر می شناختند و در مورد رای دادن هم بی تمایل به رای دادن به وی نیستند ، 20 نفر با وجود شناخت فرمودند خیر بهش رای نمی دهم !!


4- طبق پیش بینی هواشناسی ، فردا یعنی چهارشنبه قراره توی تهران بارون بیاد ، می شه یاد من هم باشی ؟


5- چقدر دوست دارم یه نفر که خودش می دونه کی هست ، بدونه بارون هم جلوی اون کمه !!


6- از همه دوستانی که تو این یه هفته کذایی هوای ما رو داشتند و نذاشتند خیلی احساس تنهایی کنم ، بی نهایت ممنون بخصوص سعید و یار غارشون خانوم .... که حالا شاید نخواد اسمشو اینجا بنویسم !! 


7- حکایت من و یه بنده خدایی که خودش می دونه کی هست ، شده حکایت دزموند و پنی توی فیلم لاست !!


8- نظر هم بدید ، باعث دلگرمیمه 


مانی 

نظرات 21 + ارسال نظر
خانمی سه‌شنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 04:32 ب.ظ http://sshh.blogsky.com

سلام...

پست غم انگیزی بود!!واقعا برای دوستتون ناراحت شدم....

اولش که خیلی جالب بود..(کیهان).

قسمت بعد هم خوب بود.خوب البته از نظر من!!.شاید مقام و منزلت زن تو ایران پایین باشه اما نه دیگه اینقدر !!!!!شما هم خیلی تند رفتید....به نظر من به زن بی احترامی میشه..اما به راحتی داره زندگی میکنه...یعنی اون قدر ها هم ضعیف و ذلیل و بیچاره نیست!!..بعدشم من با این که خودم تویه این جامعه یه دخترم اما فکر میکنم تقصیر خود ما هم هست..یعنی همشم ربطی به جامعه نداره...به خود ما هم ربط داره...

دیگه حرف خاصی ندارم...فقط دوباره تسلیت میگم..:(

راستی امیدوارم مشکلتون با دوستتون حل بشه...مثل پنی و دزموند البته تا اون جایی که من سریال رو دیدم هم دیگرو پیدا کردن!!!بقیشو نمی دونم

عکس های قشنگی هم گذاشته بودید...

موفق باشید..بای

در مورد اولش ممنون .

در مورد دومش هم بازم ممنون . حالا اینکه وضعیت زن تا این حد بحرانی هست یا نه خودش جای بحث داره .
در شهرای بزرگ و محیط های بزرگ حرف شما مصداق داره ولی وقتی بالاتر رو می بینم ، نظرم عوض می شه .

اون روز مراسم یه خواستگاری توی لرستان رو دیدم و به اوج فاجعه پی بردم .

مادر داماد عروس رو نشوند جلوش عین این کسایی که می خوان برده بخرن از چشماش شروع کرد و بعد دهنشو باز کرد و توش رو نگاه کرد و بعد از دختره خواست نخ ریسی کنه و یه کارای عجیب غریب که واقعا کرامت حیوانی هم توش جایی نداشت !!

اینکه به جامعه ربط نداره و به ما ربط داره رو به این شکل قبول نمی کنم و این رو گردن سنت و دین می ذارم . ریشه یابیش هم با خودتون ××

=======

دزموند پنی هم برای این گفتم چون قضه پنی و دزموند یه سری وجه اشتراک داره که دقیق مثل وضع بین من و اون بنده خداست ، هرچند نه اون حس پنی رو داره و نه قراره آخرش مثل لاست بشه !!

=======

ممنون بابت کامنتتون !

ف مثل فرناز سه‌شنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 05:34 ب.ظ http://november.blogsky.com

اول : سلام

ممنون به بلاگم سر زدی دوستم

بر خلاف شما من به میرحسین خیلی امیدوارم
چون این روزها هرچقدر که احمدی نژاد در صدد تبلیغات انتخاباتی خودش با بودجه دولت بر اومده بیشتر بی لیاقتی ایشون رو مردم احساس می کنن

خدا امیدتون رو نگیره . ما که شدیدا نا امیدیم .

بحث من فراتر از ایناست . شما توجه به این مسئله بکنید که :
1- اساسا در شهرای بزرگ خیلیا رای نمی دن ( مخالفای احمدی نژاد بیشتر از شهرای بزرگ هستن )
2- افرادی هم که سنشون بالای 40 هست معمولا رای نمی دن
3- سیب زمینی پخش کردن و شعارای دهن پر کنی و 70 تومن پول یارانه و سفر به دهات و روستا و امثال هم همگی باعث جمع شدن رایای شهرستانا می شه چون اساسا در شهرای دور و روستاها شخصیتی نیست که بخواد روزنامه ای بخونه یا اینترنتی بره و تحلیل ها کلا بر اساس منافع فردی می چرخه !!

ف مثل فرناز سه‌شنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 05:39 ب.ظ http://november.blogsky.com

عکس هم قشنگ بود مخصوصا اون بارونیه


به نظر من انتخاباتی که در پیش رو داریم به این راحتی ها قابل پیش بینی نیست
بهتره امیدوارم باشیم و ذهن خودمون رو روی کاندیدایی که می خوایم متمرکز کنیم نه ونی که نمی خوایم




=)

خوزه سه‌شنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 06:17 ب.ظ

دلم برات تنگ شده بود . بر عکس خیلی نظر خودت خیلی قشنگ نوشته بود .

امیدوارم به پنی برسی .

مرسی خوزه

آدم ساده سه‌شنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 07:01 ب.ظ

سلام مرد
نبینم غمت(ولی حیف که دارم میبینم)
امروز که اون اس دادی ریختم به هم سر وصالی هیچی نفهمیدم.منتظر بودم تموم شه بزنم بیرون بیام پیشت.اون از خدا بی خبر هم حضور غیاب نکرد!!!!!!!!!!
اما وقتی دیدمت فهمیدم هیچی عوض نشده مانی همون مانی این چند ماه(نه اینکه غمگین نباشه اتفاقا غم از قیافت میریزه) و فرقی هم نکرده فقط یه کم برون گرا شده(خدا رو شکر)دیگه کمتر تو خودش میریزه قبول نداری به این دوهفته ای نگاه کن که هر روز میری چیتگر داد میزنی!!!!!!!!!!!!!
ولی یه ذره بیخیال شو میدونم نمیشه ولی تو بکن این کارو
لیمویی باشی

خیلی دشواره داخل خودت بریزی . یه جورایی هم اشتباه کردم اس ام اس بهت دادم .

ولی تو رو خدا نگو برون گرا شدی چون اگه بشنوه خیلی بد می شه . من قول دادم به روم نیارم هیچی . دیگه اینو نگو !

بگذریم ، بازم بابت همه چی ممنون .

باران سه‌شنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 09:31 ب.ظ

سلام
منم اونروز چیتگر وقتی اوضاتو دیدم ریختم بهم ....این مدت به همون دلیلی که میدونی ازت دور بودم بابایی بسپر به اون بالایی هرچی صلاح.

(عکسهای باحالی شد)

به هر حال شما به عنوان یار غار سعید هم بنده ازتون جداگانه یاد کردم . ممنون

HOLDEN سه‌شنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 10:54 ب.ظ http://www.adamesade.blogfa.com

1- برای خودم متاسفم...
2-بازهم باید بگم متاسفم...
3-حستو درک می کنم چون خودم هم این حسو داشتم تو هفته قبل و بهبت تسلیت می گم رفیق... امیدوارم تو تصمیم به مردن نداشته باشی...
4-....؟!

رامین فارسی صحبت کن پسرم !

داش آکل سه‌شنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 11:00 ب.ظ http://dashakol.blogsky.com

خوشحالم که سمت من مایل شدی و پستها رو خوندی.
از بخش دوم این پست خوشم اومد و برای بخش اولش هم باید بگم که منم با این خبر شاخ درآوردم و متحیر مونده بودم آیا مردم اینقدر کودن و کوته فکرن که مثلا نمیدونن الان با یک جستجو توی گوگل میشه وضعیت آب و هوایی یک منطقه رو تا یکماه بعد پیش بینی کرد؟ و آیا توی این برهه زمانی دیگه زدن همچین حرفهایی از استجابت دعای یک میمون بالفطره ست؟

والا چه عرض کنم ، از همه اسف بار تر ملتی هستند که واقعا فکر می کنن دعای این بابا باعث بارون شده .

داش آکل سه‌شنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 11:01 ب.ظ

دوست دارم پستی بنام ؛ماجرا؛ رو بخونی و نظرت رو هم بثبت برسونی...
رخصت

چشم !

علی کوچولو سه‌شنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 11:21 ب.ظ http://alikocholo.blogfa.com/

مانی جون سلام
ماشالا اینقدر متنوع می نویسی که آدم نمیدونه برای کدومش نظر بگذاره
اول از همه تسلیت میگم خدا به بازمونده هاش صبر و بردباری بده
در مورد آقایون معلوم الحال هم که بهتره سکوت کنم و چیزی نگم چوون نمی تونم خودم رو کنترل کنم
عکس ها خیلی زیبا بود یادش بخیر ! پارک چیتگر ... چه روزهای خوبی بود
با اجازه من برم توی رویا های گذشته
فعلا بای

مرسی علی جان بابت حضورت .

مژگان چهارشنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 12:34 ق.ظ

دلم گرفت.
دردناک بود ،هست و خواهد بود تا وقتی جایش خالیست.افسوس زندگانی سیبی ست گاز باید زد با پوست

شما که خیلی علاقه خاصی به هرمونوتیک دارید و ( همون ماست مالی )
اینم همونجوری ردش کنید بره دیگه !

آ*ن*ت*ی*گ*و*ن*ه چهارشنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 11:22 ق.ظ http://ghajarie-coffee.blogsky.com

متاسفم برای خودمون که اینقدر ابله فرضمون میکنن !!!
متاسفم بابت اینکه توی کشورم حرمت زن بودن من حفظ نمیشه !!!
متاسفم بابت دوستت ... اینجور شرایط واقعا نمیتونم چیزی بگم مانی جان !!!
............................................................................................
راستی اون پست بلوتوث : داشتم یه متن میخوندم یه جایی در مورد گرده افشانی گل ها ... به نظرم تشبیه مناسبی اومد !!! تشبیه گرد افشانی گل ها به امواج بلوتوث ...

مرسی بابت رمز گشائی متن بلوتوث ، واقعا دیگه داشت معضل می شد برا خودش !

نیما چهارشنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 02:20 ب.ظ http://nimazn.blogfa.com

مثل بچه ادم بگو اپم :دی چرا فحش میدی ؟:۴:

مردک از کی تا حالا سندروم روشنفکری و خود بزرگ بینی شده فحش ؟!؟ :d
تازه باید کلی افتخارم بکنی !!

رافونه چهارشنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 06:54 ب.ظ

جایی برای نظر نمی ماند همه گفتنی ها را گفتی

ممنون از حضورتون .

احسان پنج‌شنبه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 09:32 ق.ظ http://www.loveeee.blogsky.com

مرسی عزیزم که به وبم سر زدی ....
راستی در مورد بحثی که گفته بودی ...بله منم این رو شنیدم ... و واقعا هم احساس حقارت کردم از ایرانی بودنم .... اولین بار بود به اینکه یه ایرانیم احساس شرم داشتم ...
من که ارازلم !!!!!!! بقیه هم یا مثه من ارازلن یا فاحشه !!!!!!

آوین پنج‌شنبه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 04:27 ب.ظ http://dardastebad.blogsky.com/

سلام مانی جون ممنون که به من سر زدی نوشته هات خیلی جالبه برای دوستتم متاسفم خدا رحمتش کنه دوست منم یک ماه پیش فوت کرد خیلی سخته.............
خیلی روشنفکری
از لباس کهنه ات خجالت نکش اما از افکار کهنه ات چرا
به امید روزی که ارزش زن بیشتر از اینها باشه................
بازم پیش من بیا بااااای

رویا جمعه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 01:31 ب.ظ

سلام. پستتون جالب بود اما از هر دری نوشتید منم دلم می خواد درباره ی هر دری که گفتید نظر بدم! به ترتیب اهمیت مطالب از نظر خودم پیش میرم: اول از همه مرگ میثم رو بهتون تسلیت می گم.هروقت کسی میمیره به این فکر می کنم که این دنیایی که انقدر سفت بهش چسبیدیم و جدیش گرفتیم چقدر با ما سر شوخی داره! همه چیز مثل یک چشم به هم زدن میگذره اما ما همه چیزرو پایدار فرض می کنیم حتی خودمونو!!! بگذریم... در مورد جایگاه زن که انقدر بی محابا و بدون در نظر گرفتن هیچ عاملی جایگاه نازلشو متزلزل تر جلوه دادید باید بگم این قصه سر دراز داره و شما با این نتیجه گیری چند خطی خودتون به بی اهمیتی مقوله ی حقوق و جایگاه زن دامن زدید کاش موقع نوشتن درباره ی زن که انقدرم باعث انزجار شما از جنس مرد شده زاویه ی دیدتونو از بوق بوق توی خیابون به سمت ارزش تمام آدما بچرخونید.در مورد بارون به لطف دعای آقای رئس جمهور هم باید بگم هواشناسی کمک بزرگی به دعای ایشون و استجابت اون میکنه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

بابا خیلی غافلگیری کردید . هیچ رقمه فکر نمی کردم انقدر سریع سر بزنید .

در مورد وضعیت زن که با دوستانتون توی کلاس های روزنامه نگاری سخن رانی کردیم و خداییش قبول کنید خودتونم نمی دونستید چی می گفتید :d

ولی در مورد زاویه دید یه مقدار توضیح بدی خیلی خوشحال می شم .

ولی واقعا خیلی خوشحالم کردی اومدی . اینو بی تعارف می گم.

ونوس یکشنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 10:32 ق.ظ http://1388-20000.blogsky.com

مانی جون سلام
از اینکه به وب من سر زدی ممنونم .مطالبت جالب بود .و بخاطر دوستت هم متاسفم.
ان شاا... که همیشه شادی داشته باشی و به خواسته های بلند بالات برسی.

ندا یکشنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 03:22 ب.ظ

سلام
ممکنه خودتون رو بیشتر معرفی کنید ؟
من معمولا با دوستای وبم آشنا میشم بعدا ادشون میکنم اگه ببینی دوستام هم کم هستن
اینکه کجایی چند سالته تحصیلاتت و از این قبیل برات ممکنه؟
هر سوالی هم تو خواستی بپرس تا من بگم

بیشتر از اونچیزی که در پروفایلم هست نمی تونم بگم .

شرمنده !

ندا دوشنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 09:17 ق.ظ http://ansuyekhial.blogsky.com


چرا شرمنده ؟من گفتم اگه دوست دارید

رافونه دوشنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 10:51 ق.ظ

آقا بابت پست بعدی دستت درد نکنه تا قسمت نظر ها رو نبندی:))

مرسی بابا :d

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد