دست نوشته های یک مانی

دست نوشته هایی از سوی کسی که بر عکس بسیاری ، فکر می کند . دست نوشته هایی شامل : تاریخ ، سیاست ، جامعه و ...

دست نوشته های یک مانی

دست نوشته هایی از سوی کسی که بر عکس بسیاری ، فکر می کند . دست نوشته هایی شامل : تاریخ ، سیاست ، جامعه و ...

اول مهر ...

فردا روز بازگشائی مدارس و دانشگاه ها و کلیه مراکز علمی هست و هرچند که دانشگاه ها طبق عرف کلا یه هفته بعضی وقتا هم دو هفته اول اصلا کلاسی داخلش برگذار نمی شه ...


یادمه پارسال سر بلاست پیج 360 نیما جوان شعر معروف متنفرم از ته دل من از اول مهر بود و هرچند ما اون موقع نه می دونستیم خواننده این شعر کیه و ... ولی کلی باهاش حال می کردیم ...


یکنواختی عجیبی برای من داره اول مهر و یادم هست زمانی که مدرسه ای هم بودم از اول مهر متنفر بودم و تا حد تهوع از معلمائی که همون روز اولی شروع می کردن به درس دادن بدم میومد ؛ طرف انگاری فکر می کرد در 200 روز آتی وقت کم میاره و نمی رسه کتاب رو تموم بکنه ...


الان هم که مثلا دانشجو هستیم همین حس رو نسبت به استادائی که دو سه جلسه اول رو بدون خبر نمیان سر کلاس و ما رو متحمل رفت و آمد به دانشگاه می کنن دارم . 

از فردا هم آروم آروم وبلاگ نویسای زیر 18سال وبلاگاشون آپ نمی شه و کاربرای سایت ها و فروم های اینترنتی هم کم تر سر می زنن و ...



اینا رو گفتم تا تو جوش بریم ، هرچند که خودم واقعا از بچگی از اول مهر بدم میومد ، اینکه مثل یه آدم ماشینی هرروز 7 بلند شی از خواب و 3 ظهر برگردی خونه و بری ناهار بخری یا خودت برا خودت ناهار درست کنی شایدم هم غذا داغ بکنی واقعا عذابم می داد و هرروز همین نوار باید تکرار می شد و این روح من دانش آموز بود که فرسوده می شد ...


یه بدبختی دیگه ای هم که دچارش هستیم اینه که هر ترم می خواد شروع بشه به خودم وعده می دم و کلی قول می دم که این تو بمیری از اون تو بمیری ها نیست و باید بشینی درست بخونی درساتو کمتر دنبال جنگولک بازی های سیاسی و جامعت بشی تو دانشکده و ولی چه کنیم که این نفس اماره که نمی دونم این ورژن لوامش چرا وقتی کار از کار می گذره و شب امتحان می شه بیدار می شه نمی ذاره و ما مثل همیشه کل زورمون در فرجه خلاصه می شه و این وسط هم عذاب وجدان داریم و هم خود اتهامی !!! 


پی نوشت 1 : استاد احمدنیا فکر کنم سال پیش همین موقع ها بود که یه آپ کرده بودند که در اون از ما ( کلاس جامعه شناسیشون ) کلی قدر دانی کرده بودند که به به چه بچه های بیاد ماندنی و گلی که ما هرچه گشتیم تا لینک اون پست رو پیدا کنیم نشد که نشد و ازشون ملتماسانه می خوام به محض دیدن این متن ما لینکش رو برامون تو نظرات بذارن که کلی ذوق کنیم 


پی نوشت 2 : ساناز عزیز در فروم پی اف کلی عکس از کتابای زمان ابتدایی گذاشته بودند که ما اینجا دوتاشو بصورت لینک می ذاریم تا شاید تجدید خاطره ای برای دوستان بشه ... ( عکس اول )  ( عکس دوم )


پی نوشت 3 : دوست دارم بدونم شما نسبت به اول مهر چه حسی دارید و داشتید !؟!؟


پی نوشت 4: واقعا متنفرم از ته دل من از اول مهر ...


مشابه متن فوق سال گذشته در 31 شهریور نوشته شده بود و از این حیث شاید برای دوستان قدیمی تکراری بوده باشه ...


====================================================


سخنان هفته :


  1. آیت الله خامنه ای در نماز عید فطر : سخنان متهمان درباره اشخاص دیگر حجتیت شرعی ندارد و مسموع نیست .
  2. رئیس دیوان عدالت اداری : نمی توان به صرف اینکه دانستن حق مردم است ، همه چیز را بازگو کرد !!
  3. نماینده جیرفت : نباید یک فرد را از مزرعه خارج کرده و استاندار کنیم !


====================================================


  • بهبودی روند بیماری باران سعیدینا ( بر وزن آیسان طاهائینا ) خیلی خوشحال کننده بود ...
  • هر دم از این باغ خری می رسد !!!!
  • نقل است از برادران بک استریت بویز :
    Never gone, never far 
    In my heart is where you are
  • هوای ابری است و چشم های تو خوب بارانی ...

مانی

نظرات 31 + ارسال نظر
میترا نصیری سه‌شنبه 31 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 08:30 ب.ظ http://iceheart3.blogspot.com/

سلام وبلاگ قشنگی و پر محتوی داری به وبلاگ منم سری بزن تا با هم بیشتر همکاری کنیم ، مطمئن باش بدون هیچ هزینه و وقت ، اصلآ بدون کلیک روی تبلیغات و عضو شدن تو سایتهای مختلف می تونید درآمد داشته باشی مهم اینکه هر وقت که تو اینترنت بری حالا هرکاری داشته باشی دانلود کردن یا وبلاگ update کردن و غیره برات درآمد حساب می شه چیزی واقعا از دست نمی دی حتی اگه وقتی براش نذاری هر 5 ماه $20 می گیری

نون کاف سه‌شنبه 31 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 08:52 ب.ظ http://melod.blogsky.com

ای بابا مانی جان آخه چرا اینهمه بدت میومد؟ منکه قند تو دلم آب می شد روز مدرسه ! همیشه از فکرش دلم غنج می زد نه واسه خاطر اینکه درس رو دوس داشتما ! نه !
واسه اینکه جایی بود که فرق داشت با بقیه جاها همه هم سن و سال خود آدم بودن و بازی می کردیم و کیف می داد
مامانم می گه روز اول همچین دستمو ول کردی و پریدی رفتی قاطی بچه ها که دیگه پیدات نکردم البته ذانشگاه دیگه کیف نداد چون هیچکی دیگه خودش نبود!

مانی من فک می کنم اون متنفرم از ته دل من از اول مهر مال بچه پولدارایی باشه که "تابستونم سوییس نریم می ریم پیست دیزین !" مدرسه واسه من که یه جور تفریح بود!


پاک کن هایی ز پاکی داشتیم
یک تراش سرخ لاکی داشتیم
کیفمان چفتی به رنگ زرد داشت
دوشمان از حلقه هایش درد داشت
گرمی دستانمان از آه بود
برگ دفتر ها به رنگ کاه بود
مانده در گوشم صدایی چون تگرگ
خش خش جاروی با پا روی برگ
همکلاسیهای من یادم کنید
باز هم در کوچه فریادم کنید
همکلاسیهای درد و رنج و کار
بچه های جامه های وصله دار
بچه های دکه سیگار سرد
کودکان کوچک اما مرد مرد
کاش هرگز زنگ تفریحی نبود
جمع بودن بود و تفریقی نبود
کاش می شد باز کوچک می شدیم
لا اقل یک روز کودک می شدیم
یاد آن آموزگار ساده پوش
یاد آن گچها که بودش روی دوش
ای معلم نام و هم یادت به خیر
یاد درس آب و بابایت به خیر
ای دبستانی ترین احساس من
بازگرد این مشقها را خط بزن!

قبول دارم در دانشگاه شخصیت ها اکثرا واقعی نیست ...

ولی اون شعره رو با کمی اغماض شاید ازت قبول کنم واسه بچه پولدارا باشه ، ما خیلی آدم حالا پسر یا دختر فرق نداره ولی می شناسیم که با این آهنگ اندازه یه مثنوی خاطره دارن :d

ممنون سر می زنی ...

از زندگی سه‌شنبه 31 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 09:52 ب.ظ http://ahmadnia.net

سلام
بسیار متشکرم از این که یادی از ما کردین. سعی می کنم لینک را پیدا کنم و براتون بنویسم. امیدوارم سال نوی تحصیلی سال بهتری باشد ...

ممنون ...

nimazn سه‌شنبه 31 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 09:53 ب.ظ http://nimazn.blogfa.com

ول مهرم یجورائی قشنگه ٬ اگه ۳تافصل دیگه نباشند که تابسوت به آدم نمی چسبه !
به سبزه ها ٬ به باران* برسان سلام ما را ! **

* این کلمه یه صنعت ادبی داشت که هرچی فکر می کنم یادم نمیاد خیرسرم دوساله کنکور دادما ! خلاصه مراتب خوشحالی مارو ابلاغ کنید !

بخشی از شعر محمدرضا شفیعی کدکنی

از خدا که پنهون نیست از تو چه پنهون منم نمی دونم چه صنعتیه :d

علی کوچولو سه‌شنبه 31 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 10:22 ب.ظ http://nishkhand.wordpress.com

خوب راستش من هم زیاد از ول مهر خوشم نمی اومد
یعنی همیشه یک جورایی برام یاد آور پایان خوشی راحتی بود
بعد هم که شاغل شدم با توجه به کاری که دارم
شروع مهر شده یا آور شروع نیمه دوم سال و چند برابر شدن حجم کاری
ولی به هر صورت همیشه یاد آوری خاطرات دوران مدرسه چه تلخ و چه شیرینش برام جذاب و رویایی بوده
موفق باشی مانی عزیز

دلم برات تنگ شده بود علی ، خوشحالم کردی اومدی ...

سارا سه‌شنبه 31 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 10:26 ب.ظ http://sara-r.blogsky.com

من اول مهر رو دوست دارم. نه صرفا به خاطر اینکه قراره دانشگاه باز بشه بیشتر به این دلیل که از بوی پاییز خوشم میاد.
از بچه مدرسه ای ها خوشم میاد. از لوازم التحریر خوشم میاد و حتی از سرویسای مدرسه ها که بچه ها ازش آویزونن
.......

رویا سه‌شنبه 31 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 10:39 ب.ظ

سلام .
بازگشایی مدارس برای بچه ها به لحاظ ورود به محیطی صمیمانه و پر شورو نشاط با حضور معلمانی مهربان و دلسوز و دوستانی جدید و مهمتر از همه رفتن به خانه ای که آدم رو با سواد می کنه بالاخره هر چی باشه آدم دکتر مهندس می شه و... اساساْ باید بسیار مهیج و جذاب باشه. حالا اینکه چرا ما و امثال ما از چنین جایی فراری هستیم بماند که خیلی مفصله. فقط می خوام بگم خیلی دلم می گیره وقتی با چشمام می بینم که بچه هایی پاک و معصوم که ذهن هایی مستعد انیشتین شدن رو دارن با پای خودشون با هزار امید و آرزو به کارخونه ی تولید گوسفند وارد می شن و زیر دست معلم هایی که نمی دونن فلسفه ی تعلیم و تربیت چی هست پوک می شن. این نابغه ها می خونن و می خونن تا بیان دانشگاه باز داستان همون امید ها و آرزوهای بچگی شون تکرار می شه ولی این بار هم به جهنمی خوف ناک تر از قبلی وارد می شن که اگر یک کلام حرف حساب بزنن جاشون نا کجا آباده. بهای آزادی این دانش آموان قدیمی چیه؟ شکنجه؟ مرگ؟ این بچه ها به چه امیدی درس می خونن؟ که فردا بشن همرنگ جماعت تا رسوا نشن؟! توی این جامعه نفس کشیدن احمقانس چه برسه به درس خوندن.

فارغ از صحبتات ، فکر کردم آدرس وبلااگ رو گم کردی ، خیلی وقت بود سر نزده بودی ...

واقعا خوشحال شدم اسمتو دیدم ...

کاش متنای قبلی رو هم اگه نخوندی بخونی و نظرتو بهم بگی ، برام مهمه ...

نغمه سه‌شنبه 31 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 11:15 ب.ظ http://www.melodyekalamat.blogfa.com

سلام
یاد زمان تحصیل افتادم
چقدر از زمان دانش آموزی بدم میومد
علاقم به درس از وقتی رفتم هنرستان شروع شد
احساس میکردم درس هاس اجباری کمتر شده
از سر کلاس بودن لذت می بردم
این احساس خوب بود تا فارغ التحصیلی از دانشگاه...
چقدر دلم برای شبهای امتحان و ژوژمان ها تنگ شده
.
.
موفق باشی

اینکه آدم درسای اجباری رو دیگه نمی خونه انصافا نعمتیه برا خودش ...

ممنون سر زدید ...

همزاد سه‌شنبه 31 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 11:19 ب.ظ

من برعکس از باز شدن مدرسه خوشم می اومده، به جز دو سال اول و دوم دبیرستان. امسالم آره، ولی یه جورایی دوست ندارم تموم بشه. :depressed:
شاید چون مدرسه برای من چیزی فراتر از مدرسه بوده... با همه ی بدی هاش. با انضباط کم شدن های الکی، با اعتصاب های بی نتیجه، با بحث های کلاسی که بعضی وقتا آدمو تا حد انفجار عصبانی می کرد، خاطرات شورای های دانش آموزی و دفتر گزارش جلساتش، همایش ها، نمایشگاه های مدرسه مون و کل کل هامون با مرکز پسرامون... و این سه نقطه تا بی نهایت
امروز و با دیدن کلاس اولی ها و این همه بی دغدغه بودنشون دوباره حس حسرت واسه ام زنده شد، چی می شد اگه این همه سوتفاهم پیش نمی اومد و تمام دانش آموزا ناآزموده متهم نمی شدن به تنبلی و انتقادات وارد بهشون به بهانه گیری منحصر نمی موند.
خوشبختانه که ما 4 و 5 شنبه ها تعطیلیم... ولی می دونم که روزهای افتضاحی در انتظارمون هست که شرحش اینجا نمی گنجه.
از کتاب ذکر رفت، امسال کتاب فارسی اول راهنمایی تغییرات کرده به طور نگران کننده، خوشبختانه که این کتاب ها ذره ای تاثیر ندارن بر ایدئولوژی! دانش آموزا :D
هر چند نسل ها سال به ساله که تحلیل می رن. برای مثال ورودی ها دبیرستان امسال ما، چند تا بچه ی به معنای واقعی بی تربیت و پررو هستن. :) دیگه اینا قراره چی بشن!ما که پارسال تمام جلسات می شدیم آماج حملات و سرکوفت تمام معلما که " خدا به دادتون برسه" " با این روند به مشکل می خوریم" " سال به سال بدتر از پارسال" " با این درس خوندن امتحان ندید بهتره چون آبروتون هم جلو خودتون هم خانواده تون می ره" " کاش برای چیزای درسی هم خلاقیت داشتین" و ... الی منتهی...
غافل از اینکه ماها حاصل سه سال بخشنامه های غلطی بودیم که تا اومدیم درستش کنیم ، مردم سالاری دیدیم و تهدید آخری که دیگه آخرش بود! چه اهمیتی داره...
منم حس خیلی بدی بهم دست می ده که معلما نمی ان، البته فقط درونیه، وگرنه وقتی که این تعطیلی ها بهمون فرصت می ده بریم کارگاه کامپیوتر و وصل شیم اینترنت و یا میون درختای مدرسه اقدامات خرابکارانه رو طراحی کنیم و یا بشیم شنوای حرفای دوستانه ای که فرصتی براش نداریم، این کجاش بده؟>d:<
نمی دونم چرا منم نادیده به علاقه خاصی این استاد شما،دارم... پارازیت بود دیگه
این بارم فکر کنم طولانی شد. به امید روزهای بهتر..............

معلومه بطرز وحشتناکی دلت پر بوده ها ...

راستی آپ قبلی هم چیزی نگفتی و بسی تعجب از خودمون در کردیم ، وبلاگت رو هم خداییش سر می زنم ، حالا برام عجیبه چرا دوست نداری کس دیگه ای داشته باشش ادرسشو :d

اونی هم که می گی شرحش نمی گنجه احتیاج به شرحش نیست و ما از این حدیث مفصلشو خوندیم & به هر حال کنکوری بودن این بدبختیا رو هم داره البته برای شما که درس خونی بعید می دونم ...

خیلی ممنون انقدر وقت می ذاری برا کامنت نوشتن .

HOLDEN چهارشنبه 1 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 02:45 ق.ظ http://www.holdennameh.blogfa.com

Autumn is a second spring when every leaf is a flover
albert camus

هر برگ را یک گل بپنداری اگر
برگریزان هم بهاری دیگر است

رافونه چهارشنبه 1 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 08:03 ق.ظ

پرفکت!

پس فقط من بد بخت نبودم که اینطوری به مدرسه رفتن نگاه می کردم

من بر عکس بچه های دیگه روز اول که به آمادگی رفتم گریه نکردم الان فکر می کنم چقدر عاقل بودم
چون اونی که نرفته گریه می کنه همه بهش می گن تو که نمی دونی اونجا چقدر خوبه!

اما من روز دوم گریه کردم و لج که نمی خوام برم چون روز قبل رفته بودم و می دونستم اگه بازم برم دایره زدنی بیش نیست.

حالا این که آمادگی بود و هزار و یک کاغذ رنگی روی دیوار

دیوار های گچی روز اول مدرسه که خط خطی هم بود که دیگه هر سال برام بدترین عذاب و شکنجه بود

وقتی به این فکر می کردم که باید این سالها رو بگذرونم که فقط دیپلمی گرفته باشم که اگه کسی میزان تحصیلات رو پرسیدن نگم بی سواد حالم بدتر می شد.

اما الان کاملا برام روشنه که دوره ای که همه مجبورن به زور بگذرونن حتی اگه آخرش هیچی بار شون نشه و با مدرک دکتری به جای جواب سلام بگن yes بعد هم در جواب احوال پرسی بگن هپی نیو یر

کله ام همچنان در حال سوت کشیدنه

دقیقا !

سکوت شبانه چهارشنبه 1 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 12:42 ب.ظ

ای رفیق اگه بدونی تو این اینگساک چقدر دلم برای همون اول مهر های مزخرف دلتنگم اگه بدونی ..!

سپیده چهارشنبه 1 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 01:04 ب.ظ

راستی که این قافله ی عمر چه زود میگذرد!! اول مهرماه سالی که پشت نیمکت مدرسه ای در جایی از آنجا که زبان همکلاس و معلم و درس و کتابش زبان مادر بود و زبان مادریمان بود تا امروز اول مهر ماه که ایستاده یا نشسته ای در گوشه ای از سرزمینی که پدری نیست و زبانش هر چه هست مادری نیست.........

بابک چهارشنبه 1 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 01:29 ب.ظ http://vebneveshteha.blogfa.com/

سلام
پست زیبایی بود
مرا به خاطراتی دور و دوست داشتنی برد
شاید باور نکنی اما اول مهر کلاس اول ابتدایی پر رنگ تراز بقیه در ذهنم نقش بسته
ممنون

فریبا رحمانی چهارشنبه 1 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 06:14 ب.ظ

نه فقط دوربین و موبایلمو گرفتن که خوشبختانه آزادشون کردن!! بعد 3 ماه رفتم دانشگاه همه چی عوض شده بود، ورودی‌های جدید...دهه هفتادی‌ها....15 تا واحد پاس نکرده ... نیمکت‌هایی که قبلنا سبز بودن اما لان زرد شدن...درس نخوندنای دوباره...خیلی دلگیره... ولی اون ساختمون قدیمی دانشگاه رو دوست دارم...من هم متنفرم از ته دل از اول مهر

خانمی چهارشنبه 1 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 08:25 ب.ظ http://sshh.blogsky.com

سلام
چقدر دیر رسیدم!ببخشید:)
ما هم جزء دسته ی زیر ۱۸ سالیم دیگر هم فکر کنم یه آپ کنم تا یه چمد وقت دیگه ولی سر می زنم حتما..آپ کردید خبر بدید...
راجع به اول مهر من هیچ وقت نمی تونم شب قبلش خوب بخوابم نمی دونم از وحشت یا علاقه!ولی خوب امروز به عنوان اولین روز خییییییلی خوب بود ..بهتر از تابستون نبود ولی احساس کردم می شه تا آخر سال تحمل کرد مدرسه رو :)آخه اصلا درس نخوندیم روز اول!(فراموش نشود یه ماه و نیم تابستون رو رفته بودیم مدرسه) ;)
به نظر من ولی این طوری که شما می گید
ید نیست...شاید هر روز پا می شیم می ریم مدرسه ولی نه مثل یه ماشین!حرف می زنیم نظر می دیم ...زندگی می کنیم ...می خندیم و_ می شه_ لذت برد ..
راجع به این وعده هایی که می گفتید
همه می دن به خودشون...خوبه شما شب امتحان یادتون میاد من که وقتی ورقه رو می ذارن جلوم یادم میاد...:)(البته فکر نکنم امسال شوخی بردار باشه!)
راستی این پست رو که گذاشتید باید بزنید برای افراد +7 سال این عکس رو ببینن دیگه نمی رن مدرسه:)
پست جالب و متفاوتی بود..
تا بعد

تین تین چهارشنبه 1 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 10:54 ب.ظ

مانی عزیز ممنون که هنوز منو فراموش نکردی :) کم کم خودم هم یادم رقته بود که وبلاگی دارم!! ولی چه کنم که اصلاْ دستم به نوشتن نمیره! با این که حرف برای گفتن بسیار زیاده! ولی سکوتم از رضایت نیست!

تین تین عزیز ...................

وای چقدر خوشحالم ............

مگه می شه کسی که 5 ساله می شناسمش رو انقدر زود فراموش کنم ......

همزاد پنج‌شنبه 2 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 12:20 ق.ظ

وبلاگ من یه هدف خاص داره و اون رها کردن خیلی افکار و دغدغه ها بوده، در واقع یه نوع خداحافظیه. و ادامه ی سنت وب نویسی های بچه های مراکزمون، یاد دانش آموزای فعالی که قبلاها صاحب نظر بودن و حالا روز به روز ...
قرار نبود کسی بفهمه.البته اصراری ندارم که، ولی چون موضوعش مدرسه است چیزی نیست که بقیه هم دوست داشته باشن بخونن. موضوعات بهتر واسه نوشتن هست، ولی واقعاً نمی خوام بنویسم... چون همه اش می رن رو روانم. می خوام تک بعدی باشم اونجا:) ذکرش خیلی ضروری بود، که شما هم مثل اون بابای شهیدبهشتی! بدون فهمیدن علت یه وقت انتقاد بی جا و مغرضانه نکنی. (البته جسارت نشه ها)
امروز که کتابای پیش انسانی رو گرفتم، انصافاً خوشحال شدم از دیدن قطر کتابا. امیدوار شدم باز، آخه واسه بعضی درسا نگران بودم، حمایت خانواده و این ها هم که...:depressed:
در مورد اول مهر بازم بگم؛ یادمه من اقدامات زیادی انجام می دادم. تا همین چند سال قبل (سوم دبیرستان :9::d) کتابا رو که می گرفتم تا چند روز شبا پیش خودم می خوابوندمشون. :-" از نگاه کردن بهشون سیر نمی شدم، آحه خیلی دوستشون داشتم.(شکلک حماقت) واسه دبستان هم روزی صد بار روپوش مدرسه رو امتحان می کردم، :d شب مهر هم ده بار از خواب بیدار می شدم، خلاصه پاییز رو دوست دارم به چند دلیل. 1- گرمای تابستون رو نداره. 2- سرمای معنوی! زمستون و خستگی آخر سال و امتحانای ترم رو نداره. 3- فصل بودن با دوستان هست. و 4- اینکه متولد همین ماه مهرم.
آدم هر چی دل بستگی اش به مدرسه بیشتر باشه، وقتی ببینه اونی که باید باشه نیست، بیشتر ضربه می خوره. شاید واسه همینم زیادی شاکی می شه. در کل منم موافقم که دلم برای بچه دبستانی هایی که دیروز دیدمشون سوخت. اینکه سال ها بعد قراره کجا باشن...

راستی یادم رفت بهت بگم اون بحث مربوط به شریعتی با اون اقای ۱۶ سالت رو در کامنتای اون نتونستم پیدا کنم ببینم قضیه از چه قرار بوده .

یه کوچولو اینجا بگیش بد نیست چون کامنتای وبلاگ خودت هم از وسطای قضیه هست و ادم خیلی دستگیرش نمی شه چی به چیه ...

^^^ پنج‌شنبه 2 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 12:59 ق.ظ

اون آقا 17 ساله اشه البته، یه پایه ی بحث همسن و همشهری می خواستم، چند وقت پیش دقیق تر اون کتابه که گفتم رو خوندم، بعضی جاهاش واقعاً جای بررسی داشت. مثل اون مثال اموال پیامبر. من همیشه سعی کردم در مورد چیزایی که می شنوم عادلانه قضاوت کنم. نه بت کنم کسی رو که بشکنه و نه به عالم و آدم نگاه تحقیرآمیز داشته باشم... واسه همین هیچ وقت زیر پستای محکوم کننده ی شریعتی تو تاپیکش هم تشکر نزدم. و صرف نظر از دیدی که داشتم، سعی کردم احترام آمیز هم باشه... خدایی هر اخلاقی داشته باشم هم سعی می کنم تو دنیای مجازی بی خیال تر باشم، ولی نشد دیگه:l
اون جر و بحث حاصل چند تا کامنت خصوصی بود، و اینکه چقدر احتمال داره کتاب درست باشه، که مثالی اوردن که عرض کردم اگه همین مثال تنهاست سفسطه است،هر چند واقعا سعی داشتم جوری ننویسم که فکر کنه جزو همون بچه نوجوونایی محسوبش کردم که با خوندن دو تا جمله شیفته می شن، چون واقعا نظرم این نبود.این آقا احتمالا منکر نقش شریعتی در انقلاب ایران هستن... خب تقصیر من بود که خوب توضیح ندادم و روش بحثمو عوض نکردم.در واقع اون کامنت هایی که تو خوندی بیشتر دعوا بود و فکر کنم حاصل سوتفاهم و نوع نوشتارمون...
آدم هر چه بزرگتر می شه هر نظریه ای رو باید بشنوه و قابل بحث بدونه، کما اینکه درست نباشه،بعد هم کامنت "توقع نداشته باش"! اون پیش اومد و ازاونجایی که ناراحت کننده بود؛ گویا جواب من ناخواسته تند بود و جواب ایشون هم که دیگه آخرش بود و جواب من آخرترش بود و ... کلاً هر دو با این همه ادعا شدیم نمونه ی بارز اون کری هایی که بین دو تا مرکزمون هست و خلاصه به نظر من که اصلاً جالب نبود....

بابا دیگه نیما زیدان هم قبول داره که شریعتی نقش خیلی پر رنگی در انقلاب داشته ...

دیگه واجب شد یه مطلب در موردش مستقلا بنویسم ...

اصلا سیر گروهک هایی که بعد از مرگ شریعتی در ایران ساخته شد مثل گروه ابوذر و فرقان و ...نشون دهنده تاثیر عمیق شریعتی در دانشجویان و افرادی که علاوه بر دموکراسی غرب به اسلام هم پایبند بودن داشت ...

همه جور نقد از شریعتی خونده بودیم الا اینکه نقشی در انقلاب نداشته ... جل الخالق !!

محمد حسین نجفی پنج‌شنبه 2 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 01:17 ق.ظ http://mohamadhn.blogfa.com

خیلی محشر بود پسر .یعنی به بهترین نحو ممکن فضای وبلاگ رو عوض کردی..این حس بد به اول مهر که یه جور اپیدمیه ..یعنب همه یه ذره هم که شده بدشون میاد . ولی یکی از بدترین اولین روزهای من (هرچند که به جای مهر ورودی بهمن بودیم..!)روز اول دانشگاه بود که انصافا حس احمقانه ای نسبت بهش داشتم و مشابهش فقط تو اول دبستان و اول راهنمایی برام تکرار شد....خوشحالم ازینکه ۲یا۳تا اول مهر رو باهم تجربه کردیم..ببینیمت

ولی من شدیدا ناراحتم از اینکه چند تا مهر رو با تو گذروندم :d

امین پنج‌شنبه 2 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 06:18 ق.ظ

سلام .
من کلا حالم از درس به هم میخوره . اول مهرم نمی رفتم من مدرسه :d
ولی حال می داد بعد 6 ماه درس و مدرسه واسه تعطیلات 13 روزه 10 روز قبل و بعد عید نمی رفتیم مدرسه !:d
دلم یکم برا اون مدرسه هه تنگ شده (شکلک اشک تو چشام جمع شده) یه جورایی بهترین دورانه

من که با وجود سه سالی هست که دیگه مدرسه نمی رم ولی اندازه یه اپسیلون نسبت به مدرسه دلتنگ نشدم :d

آدم ساده پنج‌شنبه 2 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 08:02 ق.ظ http://www.adamesade.blogfa.com

یادش بخیر عجب روزای گندی بود.هر سال هی اول مهر میرفتی توی یه زندان که بهش میگفتن مدرسه هیچ فرقی هم با زندان بزرگسالان نداشت همه جور آدمی داشتن توش حبس میکشیدن.خلافکار سنگینا حبسشون طول کشیده بود.بعضی از گولاخهای زندان هم که اسمشون و یاد و خاطرشون همیشه میمونه از زندان تونسته بودن فرار کنن.ما هم عین این بچه مثبتهای اسگل ۸ سال اول مدرسه رو گذروندیم اما در ۴ سال آخر گروه خاص داشتیم تو زندان رفیقای خاص داشتیم خرابکاریهای خاص داشتیم(مثلا سابت دبیرستان هک میشد و یهو تبدیل به گیم نت میشد)
خلاصه ما هم گولاخ شدیم :)
اون موقع که حالم از مدرسه بهم میخورد الان دانشگاه از اون بدتر.
راستی قابل توجه مانی و نیما زیدان اون کلمه صنعت ادبی ایهام داره

اهان ایهام ...

محبت پنج‌شنبه 2 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 03:03 ب.ظ

ا سلام اقا مانی.فکر نمیکردم اپ کرده باشید و متعجب شدم.حال شما؟راستش من همیشه اول مهر رو دوست داشتم نمیدونم شاید چون عاشق هیجان خریدن وسایل جدید بودم و اینکه از تابستون خیلی بدم میاد و مهر برام یه فعالیت یا به قول شما روزمرگی برام میاورد الانم بی صبرانه منتظر شنبه هستم که برم دانشگاه یعنی طوری شده بود که از اواخر مرداد از بس دلتنگ دانشگاه شدم و دلم مهر می خواست همه رو کچل کردم.ازتون هم برای اون لینکهایی که از کتاب اول دبستان گذاشتید ممنونم.عکس یا بهتر بگم کاریکاتور با مزه ای استفاده کرده بودیدولی با این حرفتون که اول هر ترم ادم کلی با خودش قول و قرار میذاره و در اخر هم به هیچ کدوم عمل نمی کنه کاملا موافقم.خوب موفق تر باشیدو شروع سال تحصیلی خوبی رو براتون ارزو میکنم...فعلا

همچنین شما موفق باشید ...

امین پنج‌شنبه 2 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 06:26 ب.ظ

مانی من فکر کنم تو تهران زیادی بت سخت گرفتن که میگی دلت براش اصلا تنگ نمیشه :d حتما از این مدرسه غیر انتفاعیا رفتی که حالم ازشون بهم میخوره ! 2 ساعت اضاف درس میدن اه :d

خدا وکیلی دلت برا اون خنده ها و دعواها و اردوها و فوتبالا تنگ نشده ؟
این عکسو ببین اینم مرد مورد علاقت .
http://h.imagehost.org/view/0186/ahmadinejad-cp-w-7374106

نه بابا غیر انتفاعی چیه ...

ما همیشه دولتی بودیم تا سوم دبیرستان که سوم و پیش رو در نمونه دولتی که بچه های مثلا نخبه ! رو جذب می کرد رفتیم ...

عکسه رو هم دیده بودم ، قابل حدس بود ...

باران پنج‌شنبه 2 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 11:35 ب.ظ

خیلی روزای مزخرفی بود هر روز صبح بازور یک لیوان شیر میریختن تو حلقمون بعدش یک ربع زودتر میکردنت بیرون منتظر سرویس ...صدبارم میگفتن یادت نره خوراکی توبخوریا! البته تادلتون بخواد شیطنت کردم..ازدست ناظم فرار کردن برای دیدن ناخنها رو اول هفته یادم نمیره ...آخریاهم انقد حوصلم سر میرفت که از دیوار میپریدیم بیرون .که یکبارم کلی تنبیه شدیم .الانم که مثلا دانشجوهستیم هیچی هرروز صبح حاضر میشیم یک ساعت اون شلوغی مترو تحمل میکنیم تا برسیم به اون خراب شده که میگن اسمش دانشگاه شبیش که نیست !! آخرشم بایک سردردالاغی برمیگردیم خونه.. منم که جدیدا شدم باران سعیدینا!!عجب نوبت شماهم میشه آقامانی..ازینکه بیادم بودی ممنون

مگه آیسان طاها اینا چشه ؟!؟!

رسول جمعه 3 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 03:05 ق.ظ http://rasoul.ir

من یادمه از بچگی به اول مهر علاقه داشتم
هفته اولشم برام شیرین بود
ام به هفته دوم سوم نمیکشید که از این روزمرگی خسته می شدم....
دانشگاهم هم کلا باهشاش مشکل ندارم! چون به رشتم خیلی علاقه دارم
فقط امسال اولین مهری هست که باید از خونه و کاشانه دور شم و برم برای تحصیل اصفهان...
ایم یه ذره سخت هست برام...

راستی منم آپ شدما...

الهام جمعه 3 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 02:31 ب.ظ http://eligoli.blogsky.com

از اول مهر اون روزا فقط چیزای نو خوب توی ذهنمه که دوستش داشتم ولی واقعا هیچوقت از اول مهر متنفر نبودم. خوب بود.
الان هم دوست داشتم باز برم دانشگاه . اصلا تنفر انگیز نبود. اصلا
من میگم یادش بخیر

ملیسا شنبه 4 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 11:16 ق.ظ

سلام
خوبی؟
مهر رو از یه جهت دوست دارم چون خبر از پاییز داره.ولی چون مدرسه ها باز میشه کلی ترافیک و اعصاب خردی داره بدم میاد.
باز جا شکرش باقیه که ما دیگه مدرسه رو نداریم. من که فعلا تا به سال دیگه دانشگاه رو هم ندارم. از این بابت هم خیلی خوشحالم.
فکر کنم دو ترم دیگه درست تمام بشه.

avin یکشنبه 5 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 12:30 ب.ظ http://dardastebad.blogsky.com/

salam mani jan manam hamishe az avale mehro madrese motenafer budam ama hala delam ye zare shode vase madrese harchi bashe az daneshgaho adamaye sardesh ke behtare!

محبوبه سه‌شنبه 7 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 10:36 ق.ظ http://dandooneh.blogfa.com

سال تحصیلی جدید مبارک آقا مانی!!!
منم از این جمله متنفرم حتی با این که همیشه عاشق درس خوندن بودم و هستم
البته خدا رو شکر دوران مدرسه گذشت .....

نقاب هیوا یکشنبه 12 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 05:09 ب.ظ

سکوت شبانه منو با این نام خطاب میکنه !نقاب هیوا

خلاصه میکنم

- برای دیگران راه و چاه تعیین نفرمایید سکوت شبانه کاملا نسبت به نوشته هاش تسلط و تمرکز داره پس میدونه چیرو داره برای کی مینویسه!
( پاسخ به نوشته ی شما در یادداشت سکوت شبانه با عنوان
و تو...

اینم برای خودش نوعی نظره البته که بعضی با این ماه مهر دوست داشتنی که آدم همش دلش میخواد صبح که از خواب بیدار میشه این ابرای مرطوب آسمونشو بماله به صورتش سر حال بیاد مشکل دارن!!!اما برای ما متولدین مهرماه به دور از حس تعصب ،فرارسیدن یک فصل خیال انگیز و پرخاطرست که شنیدن صدای خش خش برگاش زیز پاهای عابرین و بارونای غافلگیر کنندش به تمام استرس اول مهرش می ارزه !

آرزویتان آرزوست
نقاب هیوا

یاهو ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد