دست نوشته های یک مانی

دست نوشته هایی از سوی کسی که بر عکس بسیاری ، فکر می کند . دست نوشته هایی شامل : تاریخ ، سیاست ، جامعه و ...

دست نوشته های یک مانی

دست نوشته هایی از سوی کسی که بر عکس بسیاری ، فکر می کند . دست نوشته هایی شامل : تاریخ ، سیاست ، جامعه و ...

در وصف اوضاعی عجیب از دانشگاه !!

امتحانات دانشگاه هم دیروز تمام شد و با مسافرتی که اهل بیت داشتند فرصتی شد تا من سه شبانه روز در خانه تنها باشم و تعقل کنم !!

تفکر کردن در مورد آنچه که در یک ماه اخیر گذشت . نوشتن در مورد حماقت سخت نیست ، حداقل این نظر شخصیه من هست . 

روند اتفاقاتی که در دانشگاه در یک یا دو هفته اخیر برایم اتفاق افتاد واقعا غیر قابل باور بود . اینکه افرادی ادعای بزرگی کنند ولی در اصل مصداق آن شعر صائب باشند که بهشان گفته می شود زاهد بی مغز !!!

دیشب که تنها بودم ، خیلی دلم گرفته بود . واقعا فکر اینکه چه جوری این چند وقت چه جوری خودم را نگه داشته بودم و هیچی بروز نمی دادم برای خودم هم عجیبه !!! شاید دارم بزرگ می شم !!!

دیشب فقط بارونو کم داشتم که اون هم ساعت 4 صبح جلوس کرد !! وه چقدر جذاب بود ، چون اینبار نه مادر و پدری در خانه بودند که بگویند یخ زدیم پنجره رو ببند . نه کسی بود که منو بخاطر این تعلق خاطر مسخره کنه !!! که حقیقتا بارون دیشب منو فهمید !!!

غم می گریزد غصه می سوزد شب می گدازد سایه می میرد

تا عطر آهنگ تو می رقصد تا شعر باران تو می گیرد

شاید اگه بخوام دلخوریمو شرح بدم بیشتر باعث ناراحتی خودم  می شم ، چرا که از اولش بی خیال بودن رو بهترین راه دیدم و گذر زمان رو بهترین کار ولی دلم نمیاد این بیت رو ننویسم که خودش می دونه منظورم کی هست :

از لحظه های تشنه دیدار تا روزهای با تو بارانی

غم می کُشد ما را تو می بینی دل می کِشد ما را تو می دانی

شاید نوشتن غزلی فوق العاده از حافظ بهترین مقطع این مطلب باشد که حقیقتا تمامی قضایای این چند وقته رو شرح می ده ، قضایایی که اوج تنها بودنم رو بهمون نشون دادند و تجربه ای با قیمت گزاف را بر گردنم نهادند !!

قبل از گذاشتن آن غزل اشاره بکنم که چون تمایل دارم با فراموش کردن همه این مسائل در این سه روز پرونده این مسئله رو برای خودم حداقل ببندم ، کامنت های این متن رو می بندم .

          ما زیاران چشم یاری داشتیم                                  خود غلط بود آنچه ما پنداشتیم                  تا درخت دوستی برکی دهد                                    حالیا رفتیم و تخمی کاشتیم                 گفتگو آئین درویشی نبود                                    ورنه با تو ماجراها داشتیم 

    شیوه ی چشمت فریب جنگ داشت                             ما غلط کردیم صلح انگاشتیم

گلبن حسنت نه خود شد دلفروز                              ما دم همت برو بگماشتیم

نکته ها رفت و شکایت کس نکرد                              جانب حرمت فرو نگذاشتیم 

                                        گفت خود دادی بما دل حافظا                                        

ما محصل بر کسی نگماشتیم

مانی

گزارشی از کنسرت گیتار کلاسیک ، واقع در دانشکده هنر


خوب بعد از مدتها باز هم وارد می شویم راستش بدم نمیاد زیاد آپ کنم ولی از طرفی می ترسم متن ها خونده نشه و از طرفی هم می ترسم از کیفیتشون کاسته بشه ( نیست که الان سرتاسر کیفیته )
بی خیال این حرفا برای تلطیف جو و تغییر صحبت یه گزارشی می نویسیم راجع به یه کنسرت !! حالا کنسرت چی ؟!؟
گیتار کلاسیک نمی دونم اصلا کسی اینجا خوشش میاد یا نه اصلا دنبالش هست یا نه به هر حال من یه سری چیزاشو می ذارم امیدوارم خوشتون بیاد . هرچند قابل ذکره تا قبل از اینکه برم تقریبا هیچی از گیتار کلاسیک نمی دونستم

------------------------------------------------------------------

سه شنبه شب بود دوست عزیزم امیر تماس گرفت با ما که اقا فردا چه کاره ؟!!؟ گفتم هیچ کاره چطور ؟!؟!
گفتش غروب ساعت 7 سالن فارابی در دانشکده هنر ( چسبیدست به دانشگاه امیر کبیر ) اونجا باش احسان و سارا بلیت گیر اوردن بریم کنسرت گیتار کلاسیک

من هم گفتم والا امیر جان من فردا کلاس آلمانی دارم ولی باشه خودم فردا بهت زنگ می زنم فقط شاید یه نفر رو با خودم بیارم ( هرچند اون یه نفر هم ترسیدیم بهش بگیم ) گفت باشه مشکل نیست به احسان می گم از بابک یا کاوه بلیت بگیره .

القصه فردا رفتیم دانشگاه و زنگ زدم به امیر و گفتم باشه مشکلی نیست و ساعت 6:20 می بینمت و ...
ساعت 6:30 با ده دقیقه تاخیر حضور یافتم در مکان مذکور و این وسط امیر هم با همراه محترمه ی خودشون کلی بد و بیراه به من داده بودن . خلاصه رفتیم یه کافی شاپ و مطابق معمول یه قهوه فرانسه نوشیدیم که احسان زنگ زد و گفت با سارا رسیدیم کجایید !؟!؟

ما هم راه افتادیم دانشگاه هنر وقتی وارد شدیم (هرچند شایان ذکر هست که احسان خودش مدرس گیتار کلاسیک هست و امیر عزیز هم خودش نوازنده گیتار هست ) رفتیم داخل و سه تا کاغذ بعنوان اطلاعات برداشتم که دوتاشو می ذارم ، چون اون یکی پوستر بود و دراز برا همین نمی تونستم عکس بگیرم ازش

این یه جورایی شناسنامه هست

http://i43.tinypic.com/2dl6e0x.jpg

این هم قطعاتی که اجرا باید می شد و با توضیحاتش و تاریخچشون که مثلا این قطعه اصلش از پیانو هست یا این قطعه دقیقا شکل رباعی خیام رو به شما می ده و ... که حالا اگه کیفیتش کمه و دوستی می خواست بهترش رو ببینه بگه تا برم اسکن کنم .

http://i44.tinypic.com/2qu3olk.jpg

از نکات جالبش این بود ، دختری که این قطعات رو می زد که فامیلیش هم خیام بود ، طبق گفته خودش در اواسط کنسرت ، 21 سال بود در ژنو زندگی کرده بود . خانوم گلفام خیام بخاطر این دوری بسختی فارسی صحبت می کرد ولی این مسئله هیچ چیز از شایستگی هاش کم نمی کرد . چه اون که بقول احسان که می گفت اصولا دختر جماعت در گیتار زدن خنگ هست و وقتی جرات می کنه جلوی این همه گیتاریست حرفه ای گیتار بزنه یعنی بی همتاست . و واقعا هم من تحت تاثیر قرار گرفته بودم هرچند جای یه نفر که خودشم می دونه کیه خیلی خالی بود اونجا .


از نکات خیلی حالبی که این خانوم داشت بسیار متواضع و خاکی بودنش بود بطوری که بعد از هر قطعه که با تشویق حضار رو به رو می شد از صندلیش بلند می شد و کاملا 90 درجه خم می شد و به همه حضار ادای احترام می کرد و برخورد بسیار دوستانه اش بعد از پایان کارش زمانی که رفتم طرفش تا بهش تبریک بگم هم واقعا منو تحت تاثیر قرار داد .

اون هم نه فقط در برابر من بلکه در مقابل همه کسانی که اومدن و بهش تبریک گفتند و حقیقتا وقتی بیشتر جا خوردم که فهمیدم خودش کل مخارج سالن رو داده و بلیت هاش رو بین گیتار زنای حرفه ای مورد قبول سطح تهران و کرج پخش کرده تا بیان و در موردش نظر بدن .

فکر کنم قطعه ی سومش بود که وقتی زد یه عده بی اختیار از جاشون بلند شدن و فریاد براوو براوو سر دادن هرچند به شخصه کار دومش که اخرش رو گذاشتم اینجا برای دانلود رو بیشتر دوست داشتم واقعا هنرنمایی دستاش اینجا معلومه
یه دقیقه هم بیشتر نیست ولی اخرش فوق العادست حرکت دستش !! ( تا یادم نرفته بگم فرمتش تری جی پی هست همین فرمت فیلم های موبایل )

http://www.4shared.com/file/77814500.../MOV00028.html

این هم یکی دیگه که رندم از بین 10 تا فیلمی که گرفتم گذاشتمش

http://www.4shared.com/file/77814954.../MOV00033.html

این هم چهره و پرستیژ دور خانوم خیام هست




این هم آخر کار که رفتم بهشون تبریک گفتم و در حالی که پدر و مادرش داشتن گریه می کردن از خوشحالی حاضر شد تا من یه عکس بگیرم





خیلی دوست داشتم مفصلتر در مورد اون شب بنویسم ولی واقعا نشد و دلیلش رو هم بذارید به گردن قاصر بودن کلام من !!

در کل برای من نوعی که اندک آشنای هم با گیتار کلاسیک نداشتم تجربه ی خوبی بود .

مانی

باران که می بارد تو می آیی !!

وقتی می خوای اولین متن یه وبلاگ رو بنویسی هزار تا ایده به ذهنت حمله می کنن که با این شروع کنم بهتره بعد تا می خوای شروع کنی به نوشتن عنقریب یکی دیگه حمله می کنه که نه آقا با این یکی شروع کنم خیلی بهتره !!  بعد از کلی فکر کردن که آقا مقاله سیاسی بنویسم یا اجتماعی یا تاریخی به خودم گفتم وقت واسه اونا زیاده و چه بهتر در مورد عشقم بنویسم .  

آره ، بارون !!

  

 

حالا چی شد که اولیش شد بارون !!  

 

بارون خودش یه فلسفست البته نه از قماش فلسفی کانت و هگل و از این قبیل بلکه فلسفش زندگی منه !! اصلا یه جور دیگه باز کنم قضیه رو بهتره !! 

 

همیشه از بچگی یادمه وقتی بارون میومد همه مردم می رفتن داخل خونه هاشون ، همه پنجره ها رو می بستن ، همه بچه هاشونو از توی کوچه خیابون صدا می کردن که آهای بچه بدو تو سرده ،‌ نچایی .  

حالا این وسط اون بچه مادر مرده ای که دوست داشت زیر بارون نفس بکشه تکلیفش کلی آه و نفرین و ناله و ... هست .   

 

بارون برای من نماد همه چیز هست ، نماد زیبایی ، لطفات ، بی ریا بودن و از همه مهم تر با احساس بودن و در عین حال مقدس !!!  . احساسی که برای وصفش می تونم بگم وقتی می بینیش سر خوش می شی و وقتی این حس رو قشنگ تر لمس می کنی که یادت بیاد چقدر از مردم تو همین کشور خودمون چشمشون همیشه به این آسمون دوخته شده که براشون امید بباره . 

 

برای من وقتی بارون می زنه تداعی روز های گذشته هست و عجیب تر اون هست که خاطره ی تلخی از بارون ندارم و این برای من زیباست که دوستانی دارم وقتی بارون میاد با اس ام اس و زنگ منو شرمنده خودشون می کنن و همیشه با حرفای قشنگشون به من یادآوری می کنن هنوز کسایی هستند که بارون رو وقتی می بینن منو بیادشون میارن و زحمت زدن یه زنگ یا مسیج رو به خودشون می دن . 

 

حقیقتش فکر نکنم کسی توی دنیا باشه که اندازه من بارونو دوست داشته باشه ، یه جورایی تطهیر کننده بودنشو قبول دارم چون وقتی زیرشم احساس تنفس پاک می کنم و خلوتی عجیب خیابونا به من این قدرت رو می ده که حتی زیر بارون عین دیوونه ها بدوم . 

  

 

اصلا یکی از دلایلی که به سیاوش قمیشی علاقه دارم ارادتی هست که نسبت به بارون داره و در همه آلبومهاش اون رو نمایان می کنه .  زیر بارون ایستادن حس جالبیه و در کنار پنجره ای که بارون می خوره نشستن و قهوه خوردن حس قشنگتری داره .  

حسی که با آهنگ فال قهوه شادمهر برای من تداعی کننده خاطرات قشنگ گذشتست و مطمئنم هیچوقت این حس از کنار من نمی ره . 

 

فکر کنم خیلی زیاد شد متن و دوست ندارم خسته کننده بشه متن و فقط بعنوان آخرین کلام در مورد وبلاگ بگم که تماما تلاش خواهم کرد مانند بارونی که از بی ریا بودن و صداقتش دم می زنم بتونم مطالبی بدور از ریا و با صداقت بنویسم .  

 

امید است مورد رضایت قرار گیرد . 

 

                                                                                                                  مانی