دست نوشته های یک مانی

دست نوشته هایی از سوی کسی که بر عکس بسیاری ، فکر می کند . دست نوشته هایی شامل : تاریخ ، سیاست ، جامعه و ...

دست نوشته های یک مانی

دست نوشته هایی از سوی کسی که بر عکس بسیاری ، فکر می کند . دست نوشته هایی شامل : تاریخ ، سیاست ، جامعه و ...

معجزه ای از دولت نهم ، مزاحمت های خیابانی ، وداعی با میثم !!

در این آپ که بیشتر مدیون خانه ماندن و دانشگاه نرفتن امروزم هست سه تا مسئله رو بهش می پردازم ، اول معجزه ای از دولت نهم و دوم مزاحمت های خیابانی که قرار بود در نشریه بیداری دانشگاه چاپ بشه و بعد از نقد یه عزیزی در موردش در همین اینترنت ، بطور کلی منصرف شدم از چاپش و قرار دادنش در اینجا هم بخاطر آن بود که در آپ گذشته گفته بودم در این مورد مقاله ای قرار می دهم و سخن آخرم نیز در مورد میثم خواهد بود که دیروز در مسجد باهاش وداع کردم !


======================================================


معجزه ای از دولت نهم !!


تقریبا 28 یا 29 فروردین بود که در روزنامه کیهان دیدم متنی بدین مضمون چاپ شده !!


استجابت دعای احمدی نژاد
دکتر محمود احمدی نژاد در پایان سخنان خود در جمع پرشور مردم اصفهان در میدان امام خمینی دست به دعا برداشت و از درگاه باریتعالی باران را برای این مردم درخواست کرد.
به گزارش خبرنگار ما به دنبال این دعا از شامگاه چهارشنبه بارش و رحمت الهی در سطح استان اصفهان آغاز شد به گونه ای که در چند مرحله شدت باران و تگرگ در شهر اصفهان به ویژه صبح پنجشنبه به اوج خود رسید و موجب آب گرفتگی برخی از نقاط شهر شد.



تصویر و متن خبر که در این لینک هم می تونید خبر رو پیدا کنید :


http://www.kayhannews.ir/Detail.aspx?cid=10742


خود گویای همه چیز هستند و این وسط تنها یک مسئله باقی می ماند و آن اینکه بقول دکتر شریعتی : دیگر دوران آن گذشته که به کسی خوب حمله کنیم ، الان در جنگی هستیم که باید از شخصیتی بد دفاع کنیم !!


و حقیقتا حیات این افراد قدرت طلب ، کسب کرسی قدرت وابسته به ترویج خرافه والقاء مقدس مابی در بین افراد جاهل وتوده ی نا آگاه وخرافه گراست . پس تعجبی ندارد.که بعد از ادعای معجزه ی هزاره ی سوم بلا فاصله باران بیاید . حلا شانس اوردیم که رسالت با پیامبر پایان یافته اگر نه...


=====================================================


بوق ، بوق ، بوق


آقای قاضی بهش گفتم مگه خودت خواهر و مادر نداری ؟  آقای قاضی بخدا ، به جون مامانم اولش شروع کرد به بوق زدن و وقتی دید اصلا توجهی نمی کنم بهش ، پیاده شد از ماشینش و می خواست بزور منو سوار ماشینش کنه ، هوا  تاریک بود . ترسیده بودم ، بخدا برای اینکه بترسونمش اون شیشه رو برداشتم و وقتی  اومد طرفم بهش زدم .

( دیگه گریه امونش نمی ده و دادگاه باز هم ملتهب می شه )


فقط کافیست کمی در صفحات حوادث بچرخید تا پایان امثال این خبر را بدین شکل بخوانید :

ساعت پنج صبح ، در محوطه زندان ؛ به جرم قتل عمد به  قصاص نفس محکوم و آن دخترک بر چوبه دار رفت .

کمی بدور از این فضا ، همانجائی که توحش فکری مانند  کبکی سر در برف منکر وجود این مزاحمت هاست و اگر هم آنرا قبول کنند این ناهنجاری را گردن غرب و تهاجم فرهنگی می اندازد به این واقعیت می رسی که بجای ماشین های گشت  ارشاد و چماقی در مقابل در دانشگاه که به موها و لباس ها گیر می دهند بیشتر نیاز به فرهنگی است تا از مزاحمت ها جلوگیری شود .


که حقیقتا امنیت و گشتی که در پشت آن ایجاد رعب و وحشت باشد پشیزی بازدهی ندارد !!


نه ، شاید بهتر است مضان اتهام را به خود نشانه گیرم ؛ من چه کرده ام که تو در جامعه ی من امنیت نداری ؟!؟ ببین ، حتی در همین جا می گویم جامعه ی من ، نمی گویم جامعه ی ما .

 آنقدر بر سرت کوفته ام که تو هیچ نیستی و تو ضعیفه ای بیش نیستی که خود تو نیز باور کرده ای ؛  آنقدر تو را تحقیر کرده ام که خودت باور داری بدلیل آنکه زن هستی باید مزاحمت شوند و برای خودت نیز گویا معمول شده این بوق ها و بجرم زن بودنت آماده ای تا عقده های  حقارت عده ای

با نام مرد را بر دوش خویش حمل کنی .

آهای خانوم ساده تر می گویم ، من به عنوان یک مرد از خویش متنفرم به آن دلیل که تو را در شعر هایم به عنوان شخصیتی که صرفا با کام جویی از او می توان به خوشی رسید ، تنزل داده ام . من از خویش متنفرم به آن دلیل که هم نوعان من تو را ضعیفه می خوانند .

من از خویش متنفرم به آن دلیل که تنها تو را در آواز های شبانه و در آغوش گرفتن هایت یافته ام .

نمی دانم چندین سال و چندین قرن و چندین هزاره است که تو را بدروغ نادان و ناقص می خوانند ولی آنچه که ناراحتم می کند و افسوس مرا بر می انگیزد آنست که می دانم همیشه با حقارت به تو نگاه می شود و عده ای کوته فکر همیشه با مدعا ناقص بودن تو به خود اجازه می دهند هر گونه تعددی را بر تو روا بدانند و بی شک این از آنروست که موطن تو هنوز به بازو ها نگاه می کنند و تفکر و خرد در این بوم اندکی ارزش ندارد .


اینجا سکانس آخر است :

 

باز هم زنی در معابر عمومی

باز هم اصلا مهم نیست که حلقه ی ازدواج در دستش باشد و یا طفلش در آغوشش باشد . اصلا هم مهم نیست که چادر بر سرش باشد و یا مانتویی بر تنش ، چون در همه حال می شنود :


بوق بوق بوق


=================================================


وداعی با میثم 


دیروز ساعت 5 بعد از ظهر مسجد علی ابن ابی طالب واقع در سهروردی شمالی مراسمی برای اون مرحوم برقرار بود که متاسفانه بعلت ترافیک شدید و آدرس نچندان دقیق من ، با سی دقیقه تاخیر به اونجا رسیدم و واقعا غیر قابل وصف هست حسی که وقتی عکسش رو دم در دیدم و ترجیح می دم که چیز خاصی ننویسم در مورد اونجا و فقط یه تبریک بهش بگم بابت قهرمانی استقلال که متاسفانه عمرش قد نداد تا ببینش .



=====================================================


بازم با چند تا جمله ی کوتاه وصف حال خودم متن رو تموم می کنم ، هرچند قبلش هم باید بگم اگه این آپ خیلی بی روح بود و کمترین نشاطی داخلش نبود دلیلش افسردگی و ناراحتی زیادی هست که این چند روزه داشتم و انقدر بهم فشار آورد که امروز نه تنها دانشگاه نرفتم ، بلکه ترجیح دادم تنها بر روی تخت بشینم و به چیزهایی فکر کنم که تا بحال نکرده بودم و امیدوارم این مطلب رو ببخشید !


1-  واقعا هفته تلخی بود !! ( از دو شنبه هفته قبل تا امروز سه شنبه واقعا خیلی هفته بدی بود ) 


2- چند هفته ای هست که تقریبا هروز عصر یا ظهرا به چیتگر می رم و پیاده روی می کنم و سعی می کنم خودمو از نظر روحی تخلیه بکنم و انرژی برای خودم جمع کنم ، این دوتا عکس مال یکشنبه هست که در حین بارون فضای جذابی رو تجربه می کردم . واقعا زیبا بود .


این رو از پشت شیشه ماشین انداختم که تلفیق قطرات و خیس بودن زمین با هم معلوم باشه

این هم از بالاترین نقطه چیتگر


3- هر روزی که می گذره بیشتر بر این مطلب واقف می شم که میر حسین عمرا رای بیاره ، طی یک پژوهشی که برای یک کمیته ای انجام دادم ؛ از 200 نفر بصورت اتفاقی پرسیدم شخصیتی به اسم میر حسین موسوی می شناسید ؟


75 نفر پاسخ دادند خیر ، 40 نفر فرمودند آخونده ؟ 65 نفر می شناختند و در مورد رای دادن هم بی تمایل به رای دادن به وی نیستند ، 20 نفر با وجود شناخت فرمودند خیر بهش رای نمی دهم !!


4- طبق پیش بینی هواشناسی ، فردا یعنی چهارشنبه قراره توی تهران بارون بیاد ، می شه یاد من هم باشی ؟


5- چقدر دوست دارم یه نفر که خودش می دونه کی هست ، بدونه بارون هم جلوی اون کمه !!


6- از همه دوستانی که تو این یه هفته کذایی هوای ما رو داشتند و نذاشتند خیلی احساس تنهایی کنم ، بی نهایت ممنون بخصوص سعید و یار غارشون خانوم .... که حالا شاید نخواد اسمشو اینجا بنویسم !! 


7- حکایت من و یه بنده خدایی که خودش می دونه کی هست ، شده حکایت دزموند و پنی توی فیلم لاست !!


8- نظر هم بدید ، باعث دلگرمیمه 


مانی 

این بن بست باز است !!

این بن بست باز است !!


اگر شما هم از کسانی باشید که از محله های ستارخان و باقر خان و بهبودی و خیابان رودکی و خوش شمالی هر از گاهی رد می شوید بی شک پسرک فال فروشی رو حداقل به چهره می شناسید . پسرکی که قریب به دو سه سال هست که هر هفته در محل های یاد شده می بینمش و هم کلام شدن باهاش انصافا خیلی سخت تر از اون چیزی بود که فکر می کردم و باید عذر خواهیی هم قبل از هر چیزی بکنم و دلیل آن هم ضعیف بودن احتمالی متن هست که علتش نقصانی است که همیشه در کلام من وجود دارد و این بار با درجه ی بالاتری در این متن بچشم می آید و من در مورد این مطلب و بسط وسیع آن احساس عجز می کنم .



شاید بهتر باشه به مطلب برگردم و در مورد سعید صحبت بکنم ، پسری که به گفته ی خودش تنها سر گرمیش جمعه بعد از ظهراست که در پارکی واقع در قلعه حسن خان فوتبال بازی می کند ، پسری که موسیقی را دوست دارد و شنیدن صدای مجید خراطها براش بی نهایت لذت بخش است و بقول خودش آهنگی با مضمون این وصیت منه موهای تنش سیخ سیخ می شه .


پسری که با تمام محدودیت ها در حالیکه در سوم راهنمائی هست معدلش 19/36 هست .


قرارمون با سعید رو در جلوی یه دکه روزنامه فروشی گذاشتیم و از اونجا به سمت پارک اوستا رفتیم ، شاید دلیل اصلی انتخاب این پارک باد شدیدی بود که در سطح شهر وجود داشت و با احتمال اینکه این باد در روند و صدای ضبط شده در مصاحبه ایجاد اختلال می کند پس باید پارکی انتخاب می شد که دیوار های بلندی آنرا احاطه کرده باشد ؛ در هر حال دعوت می کنم تا خواننده این مصاحبه باشید :


خوب ، اول یه دونه ؛ حالا چون خودمونیما یه مقدار در مورد کلیت زندگیت بهم بگو 


( سعید که متوجه منظورم نشده با حالت پرسشی می گه ) کلیت زندگیم ؟!؟!؟


مثلا کجا زندگی کردی کجا اول بدنیا اومدی ؟


من افغانستان بدنیا اومدم و دو سالم بود اومدم ایران 


با خونوادت دیگه ؟ پدر و مادر و ... ؟


آره ، پدرم زودتر اومده بود بخاطر اینکه اونجا جنگ بود 


تقریبا حدود سالشو می تونی به من بگی ؟


70 بود . ولی خودمون 72 اومدیم . پدرم دو سال زودتر اومده بود پدرم بخاطر اینکه جانباز بود می خواستن بکشنش دیگه جنگ بود . فرار کرده بود اومده بود ایران بعد دو سال ما فکر کردیم رفته زندان ولی زندان نرفته بود .


کار می کرده ؟


آره ، اومده بود ایران نامه فرستاد که شما هم بیاین .ما هم اومدیم ایران و وضع مالیمون بد بود دیگه . وضع مالیمون خراب بود و توی باغ زندگی می کردیم بعد یه دونه از داداشام هم از خونه فرار کرده بود . داداش وسطیم اون یکی داداشم دستش شیکسته بود .


اون بزرگتر از توئه ؟ کوچیکتر از توئه ؟


همشون بزرگتر از من هستند ، دو تا برادر بزرگتر از خودم هستند . دو تا هم خواهر دارم .


پس ته تغری هستی دیگه ؟ بچه آخر آخر ؟ ( اینو برای خودمونی تر شدن صحبتام با سعید گفتم که یه مقدار از خشک بودن در بیاد صحبتاش )


آره ، داداشم هم که دیگه کار نمی کرد و بابام هم که مریض بود خرج شیش نفر رو خودم می دادم . آدامس فروشی و فال .


یعنی تکی خرج خونوادت رو می دادی ؟ همین سال 72 ؟ 


نه الان رو می گم که 16 سالمه . وقتی 14 سالم شد خودم خرج خونوادم رو می دادم و الان 12 ساله کار می کنم . 


عین 12 سالش رو هم قلعه حسن خان بودید ؟ بعد همه این 12 سال رو تو کار کردی ؟برادرات ، خواهرات ، پدرت ؟


داداش وسطیم که شیش سال بود خونه نیومده بود . که الان برگشته می ره سر کار و داداش بزرگم می ره سر کار کفاشی و آبجی بزرگم هم ازدواج کرده و اصفهانه و دوتا بچه داره که یه دونش پسره یه دونش دختره  .


خدا نگهشون داره .


مرسی


همسرشون هم افغانیه ؟


بله افغانیه و با همشهری خودمون ازدواج کرده .


بعد سعید هم پدرت هم مادرت افغانی هستند ؟


بله


بعد گفتی که پدرت زخمی شده بوده .


آره پدرم تو افغانستان که جنگ بود تیر خورده بود و جانباز بود . 


جزو گروه های شیعه یا مال همون گروه احمد شاه مسعود بوده ؟


بله ، از همون گروه احمد شاه مسعود بود


برای درمان اومد ایران ؟


بله برای درمان اومد و بیماری که الان داره ادامه همونه . 


عجب ، خوب توی کدوم شهر افغانستان بدنیا اومدی ؟


کابل 


راستی چه جوری اومدید ایران ؟


قاچاقی اومدیم ، نصف راه رو با کشتی اومدیم و نصف راه رو با شتر و الاغ و اسب .


کشتی ؟ افغانستان که دریا نداره 


چرا ، وسطای راه با کشتی از یه آب گذشتیم .


آهان فکر کنم هیرمند باشه منظورت . چقدر از صحنه های بچگیت یادت میاد .


همش جنگ !


( اینجا باد شدید می شه و کیفیت صدای جفتمون افت می کنه )


گفتی از چهار سالگی کار می کردی ، یعنی یه ریز  ؟ اولین کارت چی بود ؟


از چهار سالگی قشنگ دارم کار می کنم . از اولش هم فال فروشی می کردم .


از اول ؟ یعنی کارخونه ای یا تعمیر گاهی ، کار گاهی جایی اصلا کار نکردی ؟


توی چاپخونه کار کردم توی کفاشی هم کار کردم . اون موقع چون کارت اقامت نداشتیم نمی تونستیم کار کنیم .


الان دارید ؟


آره الان راحت می تونیم کار کنیم کارت داریم .


برای چی از اون کار ها در اومدی ؟ ( اینجا بعلت شدت عجیب باد واقعا نا مفهوم می شه دیالوگا )


هم درآمدش کم بود هم به درسم لطمه می زد و مدرسه نمی تونستم برم ، وقت گیر بودن . 

( اینجا یکی دوتا بچه ی شش و هفت ساله هم به طرف ما میان و با سعید سلام علیک گرمی می کنن بعد از چند ثانیه سعید حواسشو باز به طرف من محدود می کنه )



سعید در آمدتو چه جوری خرج می کنی ؟ 


روزی 14 تومن در میارم .


حالا گفتن در آمدت میل خودت بود و من خیلی اصراری بهش نداشتم ولی بیشتر دوست دارم بدونم چه جوری خرجش می کنی ؟


3 تومنشو برای خودم بر می دارم . دو تومنشم قایمکی می دم مامانم جمع بکنه برای خودش و نه تومنشم خرج می کنیم برای خونه .


سه تومنی که برای خودت بر می داری رو چی کار می کنی ؟


2500 فال می خرم . پونصد هم برا کرایه ماشین . 


چندتا فال بهت می دن ؟


83 تا


دقیق هم می شماریشا ( اینجا خندم می گیره ) ، حالا چند وقته کارت اقامت داری ؟


یه ده سالی می شه .


پس از اولش هم توی مدارس ایرانی درس می خوندی ؟


نه ، مدارس افغانیا .


داریم ؟


آره داریم منتها تا سوم راهنمائی بیشتر نداریم .


پس الان باید چیکار کنی ؟


دو سال از درسا عقب می افتم . باید برم امتحان آموزش پرورش بدم . اگه قبول بشم می تونم مدارس ایرانی درس بخونم .


این مدارس افغانی چه جوریاست ؟


معلماش افغانین ، ولی درساشون ایرانیه . 


وضعیت درسیت چه جوریه ؟


خیلی خوبه ، معدلم 19/36 شد ترم اول .  هر سال معدلم  19/66 می شه ( قرار شد سری بعدی کارنامشو برام بیاره )


سعید ، دوستایی که داری همه افغانی هستند ؟ دوست ایرانی نداری ؟


آره همه افغانین ولی دوست ایرانی هم دارم .


دوستاییت که می دونن تو کار می کنی بر خوردشون باهات چه جوریه ؟


خوبه . همشون می دونن کار می کنم و برخوردشون خوبه .


اونا هم کار می کنن ؟


نه اونا کار نمی کنن فقط خودم کار می کنم .


حس خاصی در این مورد نداری ؟


نه


مدرست چی ؟ می دونن کار می کنی ؟ برخورد اونا چه جوریه ؟


معلمام می دونن ، همشون می گن افتخار می کنن که من کار می کنم . 


خیلی خوبه ، خودت هم به این نتیجه رسیدی که باعث افتخاری ؟


اره ، خیلی خوبه .


حالا کمک خاصی توی زندگیتون هست ؟ کمیته امداد و ... یا به پدرتون بخاطر جانبازیش کمکی و ... ؟


نه ، هیچی . همه بارهای مالی گردن خودمونه .


آخه الان می دونی یه مقدار واسه من پیچیده شد این قضیه ، یعنی کمکی بخاطر جانبازی پدرت ... ؟


آخه پدرم کارت جانبازیشو گم کرده توی افغانستان و دیگه هم نرفته دنبالش .


اصلا برنامه ای برای رفتن به افغانسات ندارید ؟


نه ، مادرم می خواد بیستم بره . 


برای همیشه ؟


نه می خواد بره سری بزنه به فامیلاش ، اگه اوضاع خوب بود می ریم ( البته منظور سعید برای یه مدت کوتاه هست نه همیشه ) 


خودتون تصمیم خاصی برای برگشتن به افغانستان ندارید ؟


نه ، جنگه بعدش هم ما اینجا راحتیم .


از وضعیت زندگیت برام بگو ، برنامه روزانت ؛ چیکار می کنی ؟


صبح ها توی خونه درس می خونم ، بعد از ظهرا مدرسه ام شب ها هم کار می کنم . روزای تعطیلیم هم صبح ها می رم می گردم و بازی می کنم و بعد از ظهر ها هم سر کار هستم .


تا حالا شده پلیس و بهزیسیتی و نمی دونم از این چیزا بهت گیر بدن و بگیرنت ؟


چرا بهزیستی شده . 


چی بهت می گن ؟


بهزیستی می گیرن می گن کار نکن بعدش فکر می کنن پدر و مادر نداری نگهت می دارن ولی وقتی فهمیدن پدر و مادر داری ولت می کنن یعنی مادر پدرت میان آزادت می کنن .


یعنی هیچ اتفاق خاصی بعدش نمی افته  ، یه پیگیری از طرف بهزیستی یا حمایتی ؟


نه هیچی . ولی اونایی که پدر و مادر ندارن بزرگشون می کنن بعد زنم بهشون می دن و می گن زندگی کنید .


( من بازم خندم می گیره و می گم ) برا چی زن ؟ زوریه مگه ؟ کار چی می دن بهشون ؟


آره دیگه ، کار هم بهشون می دن فکر کنم .


پلیس چی ؟


آره ، یه بار یادمه یه خانومه النگو هاش گم شده بود انداخت گردن ما بعد که فهمیدن ما بر نداشتیم آزادمون کردن .


حالا مگه تو اصلا دور و بر اون خانوم می چرخیدی ؟


آخه اونجا کاسب و فال فروش زیاد بود بعد گیر داد به من و منو گرفتن .


تا حالا شده NGO ها و این تشکل هایی که حمایت می کنن از بچه هایی مثل تو بیان پیشت بگن بیا عضو ما شو یا حمایتت کنن ؟


نه تا حالا نشده .


حالا می گی پلیس و بهزیستی مانع از کار کردنت شدن تاثیری هم روت داشته ؟


نه هرچی هم بگن من باز فال می فروشم ( با خنده می گه )


دوست داری آیندت چی بشی ؟


می خوام دکتر بشی . برم دبیرستان می خونم تا دکتر بشم .


( اینبار یه دختر فال فروش با یک پسر بچه به سعید نزدیک می شوند و مصاحبه را ناچار قطع می کنیم )


حرف خاص دیگه ای داری که بگی ؟ توقعی یا چیزی از گروهی تشکلی و ... داشته باشی که بگی ؟


نه


یه سوال الان به ذهنم رسید ، مردم وقتی می فهمن تو افغانی هستی رفتار خاصی بهت پیدا می کنن ؟ یا حالت خاصی ؟


آره ، ما رو اذیت می کنن . می گن فلانی افغانیا بریم اذیتش کنیم . یا میان می گن چقدر پول داری و بچه ها افانی رو توی قلعه حسن خان کتک می زنن و هیچکسی هم حمایت نمی کنه مارو چون اونجا بیشترن ایرانین .


شبا چه جوری بر می گردی قلعه حسن خان ؟


با رفیقام می رم ، چند نفری . 


قرار بود پریروز این مصاحبه رو بگیریم و گفتی که مادرت نذاشته بیای ، چرا ؟


مادرم می ترسه بیان بگن بهزیستی گرفته منو بعد بیان در خونه . 


پس می ترسه از اینکه تو کار می کنی ، و می ترسه تو گرفتار بشی ؟


آره 


باشه ، خیلی لطف کردی .


تموم شد ؟


آره . 


=============================


صحبت کردن با سعید و دیدن حالت ترسی که داره بیشتر من رو به این مطلب می رسوند که اقلیت هایی مانند سعید از آسیب پذیرترین اقشار جامعه هستند  . 


جا داره چند تا نکته رو در مورد این مصاحبه بگم :


1- اول از پوریا و طه عزیز که کمال همکاری رو در چیدمان سوالات و نحوه های برخورد با سعید رو با من داشتند یه تشکر بکنم . ( وبلاگ های جفتشونم توی لینکای روزانم هست سر بزنید بهشون )


2- این مصاحبه در  اصل 25 دقیقه بود که 13 دقیقه آنرا برای دانلود گذاشتم و بصورت نوشتاری هم که با اندکی تلخیص گذاشتمش .


3- دوست داشتم یه عزیزی که خودش می دونه کی هست توی این مصاحبه حضور می داشت .


4- شماره تماسی رو از سعید در اختیار دارم و دوستانی که با توجه به شرایط سعید می تونن کاری براش بکنن مثل یه شغل دائمی یا یه سری چیز هایی که بتونه کمکش کنه بهم بگن تا شمارشو در اختیارشون بذارم . 


5- برای دانلود این مصاحبه به این لینک برید .


http://www.4shared.com/file/95952199/f0b7c910/1001881839_00.html


6- سعید و امثال سعید خیلی زیادن ، مراقبشون باشیم .


==========================================================


یه مقدار هم از خودم بگم .


دیشب بارون قشنگی حوالی دو صبح داشت می زد و انقدر وسوسه انگیز بود که من بخاطرش از خونه خارج شدم و برام خیلی خوشحال کننده بود که دوستانی بودند که حتی اون موقع صبح هم یادی از ما کردند و بیادم انداختند که با دیدن بارون یاد من هم می افتند .


امروز صبح زود هم برف یاد یه عزیزی رو توی  ذهنم روشن کرد . امیدوارم لذتی که از بارون می برم رو اون بتونه از برف ببره .


دو روز پیش هم با دو سه تا از دوستان به قصد آبعلی از خونه خارج شدیم که از جنگل ها آمل سر در آوردیم 

جاتون خالی چون واقعا خوش گذشت . قدم زدن توی جنگل با یه نسیم خنک واقعا رویاییه .


( این عکس رو هم برای یه تجدید خاطره از اون روز گذاشتم )


موفق باشید و سربلند .


مانی

روز جهانی زن !!

امروز در دانشگاه به همت بچه ها یه سمینار برگزار شده بود در سالن مطهری که حالا نمی دونم اسمشو بذارم پاسداشت زن یا تاریخچه زن و یا اصلا همینجوری یه سمینار در مورد زن !! 


جدا از این صحبتا امروز غروب که داشتم با ماشینم بر می گشتم بطرف منزل با دوتا مسئله فکری خیلی درگیر بودم و حالا بماند دومیش چی بود ( پایین متن توضیح می دم ) ، ولیکن اولیش در مورد همین مطلب بود ؛ اینکه چرا ما روز جهانی حقوق بشر داریم یا روز حمایت از آزادی مطبوعات و روز کارگر و امثال هم که همگی پارامترهایی است تولید شده بدست بشر و در این بین روز جهانی زن هم داریم ؟!؟!


بعد از کلی مکاشفه ، کاشف به عمل آوردیم که شاید تنها دلیلش آن باشد که هنوز کشورهایی هستند و هستیم و خواهیم بود که در جامعه ی استبدادی و مرد سالار همیشه زن را ضعیفه می خوانیم و از جهالت خویش و به نفس تعصب دروغین ، عقده های و کین و کمبود های خویش را بر سر نسلی می آوریم حال چنین روزی را ساخته اند که مثلا من نوعی یادم بیافتد که ای آقا زن هم بشر است !!


زن-58040


باید اعتراف کنم که زن آسیب دیده ترین شخصیت این فرهنگ است و به تحقیق جفایی که به زن می شود بدور از انصاف است و بی شک سهم بسزای این جفا ناشی از سنت و دین است ، شاید جمله ی شاهین نجفی در آهنگ ما مرد نیستیم که تقدیم شده بود جنبش زنان ایران خود نکته ی زیبایی باشد که بدین مضمون بود : 


زنی که گناه بود بودنش ولی بی جرم زنی که استحاله کرده بودنش تو فرم


کوتاه سخن می کنم چرا که نه بنده زن هستم و نه وظیفه خویش می بینم که در این فرهنگ مرد سالار که شاید سه چهارم زنانش به تو سری خوردن عادت داشته باشند و قوی بودن در ذاتشان نیست بنشینم و حقوقی صحبت کنم که حتی خود نیز باورش ندارند . 


زن-


اوج دوری از آرمانهایمان را جایی می بینیم که آقای کروبی برای اولین بار ادعا کرده اند که برای نخستین بار اگر رای بیاورند و گر رئیس جمهور شوند ، یکی از اعضای کابینه خود را زن خواهند کرد . نمی دانم این اتفاق را خوش یمن بنامم و آنرا به گردن جنبش های زنان بیاندازم و یا آنکه آنرا حربه ای تبلیغاتی و چه بسا تغییر جامعه بنامم ولیکن آنچه که مسلم است آنست که اگر تمام دنیا هم به چنین روزی احتیاج نداشته باشند کشور ما دارد تا امثال من نیز بیادشان بیافتد زنان نیز مساوی مردان هستند !!


مانی 


===============================


حالا می رسیم به مطلب دوم که ذهنم رو مشغول کرده بود مثل همیشه یه حکایت هست که به بارون ختم شد ، اول از سعید عزیز که این شعر رو برای من اس ام اس کرده بودن یه تشکر بکنم تا بذارمش دوم هم اینکه امروز این متنو تقدیم می کنم بخودش که می دونه کی هست  ( هرچند امروز شرط شد که دیگه به این مسائل فکر نکنیم و ما هم مطمئنا رو حرفمون هستیم و بی شک در ظاهر ، نمائی بروز نخواهیم داد  ) چقدر حرف زدم بابا بریم سراغ شعر  !!


باران باشد 

تو باشی 

یک خیابان بی انتها باشد 

به دنیا می گویم خداحافظ .


اینم یه عکس از سفر شمالی که با چند تا از دوستان داشتیم و انشالله یه گزارش خیلی دقیق هم در موردش در روز های آتی می نویسم .  ( عکس رو از عمد اینجوری گذاشتیم که شناسایی نشه چهرمون   )


مانی-76475


موفق باشید و سربلند 

مانی



و اینبار تعقل در تامل !!

واقعا روم سیاه ؛ دیگه فقط کم مونده پاره آجرای دانشگاه بهم تیکه بندازه که اقا وبلاگ زدی که آپ نکنی !؟؟! من از همین تریبون با محکوم کردن این مطلب و اعلام انزجار از کاهلی و تنبلی و تن پروری و از این صحبتا ، اعلام می کنم از این به بعد هفته ای یه بار آپدیت می کنم 


این چند وقته بجاش مطلب قشنگ خیلی خوندم که زیبا ترینش این مطلب آقای عبدی بود که صحبتش رو در کلاس انقلاب اسلامی مورخ دوشنبه هم کردم و حاج آقا رو یه مقدار باهاش اذیت کردم !! مطلب در مورد پرتاب ماهواره امید هست که بهتره در موردش چیزی نگم و دعوت کنم خود مطلب رو بخونید .


برای خوندن این مطلب فوق العاده اینجا رو کلیک کنید .


مطلبی که امروز می خوام بنویسم بیشتر تلفیق هست و محوریت دقیقی نداره ، تلفیقی از ابوذر ، چهره ی مورد علاقه ی دکتر شریعتی و کمی هم از شادروان کسروی و یه خورده هم چاشنی تاریخ و سیاست ( چی شد ! ) خلاصه اینکه منو از نظراتتون بی بهره نذارید .



=====================================================


و اینبار تعقل در تامل !!


ابوذر ، مردی از تبار راهزن غفاری که از سابقون محسوب می شود و جزو ده نفر نخست است که اسلام آورد ، اینکه چرا دکتر شریعتی ابوذر رو چهره ی اسلام می داند بحثی پیچیده است و مجالی بسیار فراتر از یک وبلاگ و چند دست نوشته می خواد ولیکن بطور مجمل ،  گر بررسی کنیم پی خواهیم برد که اساسا ابوذر خود نخستین سوسیالیست جهان اسلام است ، به عبارت بهتر تلفیق اسلام و سوسیالیستی که دکتر شریعتی به دنبال می گردد تنها در ابوذر می توان خلاصه کرد . 


هرچند از نظر شخصی اینجانب اسلام و سوسیالیست تنها یک وجه اشتراک دارند و آن هم غیر قابل اجرا بودن هر دوی آنهاست . شاید آرمان های اولیه هر دو زیبا باشند و هر دو بدنبال تعالی باشند ولیکن وقتی هیچ تجربه ی موفقی در این بین نمی توان یافت می توان اذعان داشت که اساسا هردو قابل اجرا نیستند ، هیچ حکومت سوسیالیستی در دنیا موفق نبوده و نماد اسلام و حکومت اسلامی که با نام علی شناخته می شود نیز در زمان خلافت خود علی 5 سال بیشتر دوام نداشت و هرروز این سپاه بود که روزی در بصره و جمل بود و روز دیگر در صفین و روز بعد در نهروان و فردایش کشته شدن در محراب نماز .


ابوذر به واقع شخصیتی است معترض ، آن هم معترض به همه چیز و بیشتر به مثابه آخوندهایی می ماند که بقول کسروی هر حکومتی جز خودشون رو غاصب می دونن و جز برای حکومت مهدی سربازی رفتن و مالیات دادن حروم می دونن و کاری جز غر زدن بلد نیستن و کمترین تلاشی برای بهبود اوضاع نمی کنن و با نام سنت پیامبر و لباس رسول الله در منابر ملت رو فقط تحریک می کنن و با چوب لای چرخ گذاشتن از هیچ کارشکنیی فرو گذاری نمی کنند . 


ابوذر شخصیتی که در هیچ یک از سه غزوه ی بزرگ بدر و احد و خندق حضور نداشته به ابوبکر معترض است و به عثمان پرخاشگر و شاید اگر عمری برایش می ماند به علی هم معترض می شد !!


از نظر نگارنده این روحیه غر زدن وقتی با روحیه ی کذاب مغول مخلوط می شود و به عنوان چاشنی یک فرقه ی خرافی و تحریف شده ی شیعی نیز بدان با الطاف خاندان صفویه اضافه می شود تنها یک محصول دارد و آن هم یک ملت ستم کش در عین معترض !!!!


کسروی با مثالی زیبا این چالش را یاد آور می شود ، وی در شیعی گری می نویسد :


در سال 1330 قمری ( حالا تاریخش دقیق یادم نیست ولی همین حدوده ) در زندان مرکزی شهر تبریز در روز عاشورا عده ای وطن پرست واقعی که در اون ها ثقه الاسلام هم بوده در سرباز خانه بدار آویخته می شوند ، در حالیکه مردم در پشت دیوار زندان فریاد می زدند : داد از ظلم یزید !!!


همه اینها در حالیست که در روز ماقبل اربعین در همین تهران ، در همین پایتخت ، در همین کشور ، در همین مملکت شیعی ، در همین حکومت علی ،


جانباز شیمیایی در مقابل مجلس خود سوزی می کند و فردایش در روز اربعین مردم همین کشور با راه انداختن دسته هایی فریاد از ظلم یزید می کنند و کسی نیست بپرسد ، براستی یزید کیست ؟!؟!؟


========================


نکته 1 : جناب لاریجانی در مصاحبه ای فرمودند این بنده خدا جانباز نبوده و یه معتاد بوده

نکته 2 : اصلا فکر نکنید جناب لاریجانی شعور ملت رو در حد بقره گرفتن 

نکته 3 : روم سیاه یک میلیارد و پنجاه و اندی میلیون دلار رو دولت عدالت گستر نریختن به حساب خزانه و ما صحبت چی می کنیم .

نکته 4 : حمید رضا ترقی عضو ارشد موتلفه اعلام کرد زندگی احمدی نژاد مثل یوزارسیف هست (روزنامه اعتماد چهارشنبه 7 اسفند )

نکته 5 : حاکم کومور گفت تحریم های علیه ایران باعث شکوفایی ایران شده ( برای پی بردن به موقعیت جغرافیایی کومور به نقشه های افریقا در مقیاس های بزرگ نیازمند هستید ) در ضمن خبر هم مال پنجشنبه در خبرگزاری فارس هست .

نکته 6 : خبرگزاری ایلنا هم در روز چهارشنبه طی یک گزارش نوشت که محمود احمدی نژاد و عمر گیله حاکم جیبوتی ( اینم تو آفریقاست و نهایتا اندازه کرج باشه اندازش و بغل اتیوپی هست ) در بیانیه ای مشترک اعلام کردند که ایران و جیبوتی می توانند برای حل مشکلات جهان پیشگام شوند . ( یاد آور می شوم نرخ بیکاری در جیبوتی 40 درصد هست )

نکته 7 : آخر هفته خوبی داشته باشید .

نکته 8 : من رو از نظراتون محروم نکنید .

نکته 9 : مانی 

دوستی خاله خرسه یا اندر احوالات ملتی عجیب ؟!؟!!

دوستی خاله خرسه بطور کلی  این روز ها مصداق زیادی در کشور ما پیدا کرده و حمله به سفارت مصر مورخ 9 دسامبر و حمله به سفارت تعطیل شده ی آمریکا در ایران و مصداق های قدیمی همچون حمله به سفارت دانمارک و کانادا انگلستان و ... در گذشته این شبهه را ایجاد می سازد براستی سود این حرکات بیشتر است یا زیان هایش ؟!؟!



به عبارت بهتر ، بهتر نیست اینگونه تحرکات و حمله به سفارت های دیگر را به مخاطره انداختن منافع و امنیت ملی نام نهیم ؟!؟!














عکس فوق درگیری عده ای با نام دانشجو در مقال سفارت مصر است که با نیروهای ویژه درگیر شده و معلوم نیست که آیا این نیرو ها را صیهونیست یافته اند یا می خواهند به جان سفیر مصر تعددی بکنند !؟!؟ آنچه که مسلم است این است که نه چهره ی ایشان و نه برخورد نیروهای ویژه تظاهر هست و نه این نمایشی برای جهان است !!



شاید اگر سرباز وظیفه ای این وسط کشته یا مجروح می شد صهیونیست جهانی مشتی خورده بود . و از همه اینها گذشته گویا این برادران نمی دانستند که سفارت خانه بر اساس ضوابط بین المللی مانند خاک کشوری حساب می شود و چنانچه در این گیر و دار خسارتی بر سفارت وارد شود کشور افراد مهاجم باید خسارت آنرا بپردازد و آیا جز این است که در حمله ی سال گذشته به سفارت دانمارک بنا به دعوایی کشور فوق الذکر در دادگاه غرامتی یک میلیون کرونی از ایران خواسته شد و ایران محکوم به پرداخت 600 هزار کرون شد و علاوه بر خدشه دار شدن چهره ی حکومتی ایران مردمی از ایران به جهان معرفی شدند که پرچم آتش می زنند و با وانت پیکان خود را به دیوار سفارت می کوبند !!!!


هرچند که در جریان حمله به سفارت مصر نیز پرتاب مواد آتش زا و سنگ به داخل این سفارت و پخش آن توسط سایر تلویزیون های بین المللی اثبات منطقی بودن ما را داشت ولیکن اگر قشر دانشجو که مثلا فرهیخته اس اینگونه باشد پس چه انتظاری است از سایرین !؟!؟


هرچند وقتی رئیس جمهور کشوری با افتخار بعد از 4 سال نابودی  از آبادانی صحبت می کند و تمام دنیا را حیران در کار خویش معرفی می کند نباید انتظاری جز این داشت !!



همایش پرتاب کفش در مقابل لانه جاسوسی




همایش پرتاب کفش در مقابل لانه جاسوسی



هرچند که در این میان نتوانستم بفهمم اصولا پرتاب کفش به سفارت تعطیل شده ی آمریکا چه پیامی داشته ولیکن متوجه شدم اشغالگران سفارت آمریکا یک عده فحش دهنده دائمی استخدام کرده اند که هر روز جلو این چند تا خشت کهنه و سیم خار دارهای زنگ زده ابلیس بزرگ به بهانه های مختلف جمع شوند و انواع فحش و ناسزا را بارش کنند .



هر چند اگر کمی دیدمان را توسعه دهیم پس از 28 سال باید به این نتیجه برسیم هر چه بلا سر ما می آید از بی لیاقتی مسئولین پر مدعا و حراف خودمان است نه .... !!!!!!!!!!!!!!!



مانی