مدتها بود می خواستم تا در باب شیخ فضل الله نوری بنویسم ، مرجع تقلیدی که به زعم عده ای بدنبال مشروطه ی مشروعه بود و به زعم عده ای یک شیاد عقب مانده و سریال جعلی و پر از دروغ تاریخ مشروطه ما را به نوشتن این مهم مجبور ساخت !
از تاریخ تولد و محل زندگیش چیزی نمی نویسیم چراکه اهمیتی هم ندارد و بیشتر مطلب بر سر زمان مشروطه می باشد !
مطمئنا می دانید که شورای نگهبان از یادگار های وی برای جامعه فعلی ایران است !
روشن شدن هویت وی در تاریخ مشروطه ، حداقل مزیتی که دارد تکلیف جهان بینی شتر مرغی را روشن تر می کند که بالاخره شتر است یا مرغ ؟! بالاخره مردم سالاری است یا مسلک سالاری ؟!مشروعیت از طرف مردم داده می شود یا متولیان ؟!؟ حکومت حق مردم است یا مردم فقط نقش حضور در صحنه را دارند ؟!
آنچه که از تاریخ بر می آید این است که وی در مهاجرت کبری که به سمت قم بوده به همراه آیت الله طباطبائی و بهبهانی شرکت می کند و خواستار تحقق وعده های پیشین مظفرالدین شاه می شود و آنگونه که سید احمد کسروی مطرح می کند و دکتر مشکور هم مهر تاییدی برآن می زند ، گویا میان این سه نفر رقابتی بر سر مجتهد اولی شدن تهران بوده که در قم طباطبائی و بهبهانی شیخ را چندان مهم فرض نمی کنند و شیخ با دلخوری پیش از آنکه آنان با مردم به تهران مراجعت کنند به تهران باز می گردد .
از اینجا مخالفت های وی با مشروطه آغاز می شود و در آذر همان سال ( 1285 ) با عده ای بنیادگرایان اسلامی و امام جمعه ی تهران با تشکیل انجمن محمد (ص) از همه ی مسلمین می خواهد تا برای دفاع از شریعت اسلام در برابر مشروطه طلبان کافر در میدان توپخانه جمع شوند !
که جمعیت بسیار زیادی از درباریان شاگردان کلاس شیخ و لوطی ها و دهقانان اراضی سلطنتی و کارگران و فقرا و ... در این میدان جمع شده و شیخ فضل الله در نطقی بر ایشان فرمود : فکر برابری بدعتی خارجی است و بی ثباتی ها و تنزل های اخلاقی و تزلزل های فکری را به میرزا ملکم ارمنی بی دین نسبت داد !و با فحاشی های زیاد به لیبرال های مجلس و سوسیالیست ها و ... و تحریک مردم موجب آن شد که هر کسی که کلاه اروپایی داشت به عنوان مشروطه خواه بی دین مورد حمله و ضرب و شتم قرار گیرد !
در این میان به گفته ی کتاب حیات یحیی وی با گرفتن مبلغ 20 هزار تومان از دربار به نوعی پاداش این مخالفت هایش را هم می گفته !
مخالفت شیخ فضل الله با مشروطه عملا روحانیونی که در خفا از مشروطه بد می گفتند را اعتماد بنفسی داد و موجبات آن شد که مخالفت با مشروطه در بین روحانیون هم شکل تازه ای بگیرد .
آنچه که از سخنان شیخ فضل الله بر می آید این است که وی اعتقاد داشته که بعد فوت پیامبر ، کار سیاست با پادشهان است و کار دین با فقها !
این مسئله را در آنجا می توان یافت که وی در اعتراض به مشروطه خواهان می گوید : اگر مقصود اینان تقویت اسلام است پس چرا انقدر تضعیف سلطان اسلا پناه ( محمدعلیشاه ) را می کردند و چرا به همه نحو تعرضات احمقانه نسبت به سلطان مسلمین کردند !
صادق زیبا کلام در کتاب سنت و مدرنیته یکی از دلایل مخالفت شیخ فضل الله با مشروطه را آزادی بیان و قلم می داند !
وی می نویسد : شیخ فضل الله شریعت را مجموعه ای از باید ها و نباید ها می داسنت که نمی توان وی را درباره ی این باید ها و نباید ها مخیر دانست ! وی همچنین در مورد آزادی می نویسد : از نظر شیخ فضل الله در اسلام حق تعیین قانون و حاکم اصلتا با خدا و ابتدائا از خداست و بس و انسانها در این زمینه واجد هیچ حقی نیستند !
گویا از موارد دیگر اعتراضی شیخ فضل الله که هم زیبا کلام و هم کسروی و هم نظام السلام و یحیی دولت آبادی بر آن تاکید دارند نفس تساوی بین افراد است که در مشروطه مطرح شده بود !
وی اعتقاد داشت که شرع بین مسلم و غیر مسلم و کافر ذمی و کافر حربی تفاوت قائل است و تساوی در برابر قانون تلاشی از سوی بابی ها و بهائیان است برای فرار از مجازات اسلام والا تساوی در قانون اسلام ممکن نیست !
وی در ادامه مطرح می کند که اگر بشر قانون گذاری کند به معنای آنست که قوانین پیامبر کامل نبوده و ضرورت آن را تشخیص نداده که چنین باوری فرد مسلمان را از اسلام خارج می کند !
از دیگر مسائل مورد اعتراض وی مسئله ی تصویب قانون توسط اکثریت بوده که صادق زیبا کلام به نقل از زرگری نژاد می نویسد : در امور شرعی مبنای تصمیم گیری بر اساس اکثریت خلاف شرع است زیرا اساس قاعده اکثریت آرا در مذهب امامیه بی اعتبار است !
ارتجاع وی را زمانی بهتر می توان درک نمود که وی به ناظم السلام می گوید : ناظم الاسلام، تو را به حقیقت اسلام قسم میدهم. آیا این مدارس جدیده خلاف شرع نیست؟ و آیا ورود به این مدارس مصادف با اضمحلال دین اسلام نیست؟ آیا درس زبان خارجه و تحصیل شیمی و فیزیک عقائد شاگردان را سخیف و ضعیف نمیکند؟
مخالفت های وی با مشروطه و مشروطه خواهان موجب آن شد تا محمد علیشاه با سواستفاده از این وضعیت در نامه ای به شیخ موقعیت خویش را مستحکم کند ! وی در این نامه نوشت : حال که مکشوف داشتید تاسیس مجلس با قواعد اسلامیه منافی است و حکم به حرمت داده اید و علمای ممالک هم به همین نحو کتبا و تلگرافا حکم بر حرمت نمودند ، در این صورت ما هم از این خیال بالمره منصرف و دیگر عنوان همچو مجلسی نخواهد شد ؛ لیکن با توجهات حضرت امام زمان عجل الله فرجه در نشر عدالت و بسط معدلت دستور عمل لازم داده می دهیم ...
گذر زمان موجب آن شد که در دوم تیر 1287 عده ای اراذل و اوباش به رهبری وی و عده ای مرتجع به فریاد ما دین نبی می خواهیم مشروطه غربی نمی خواهیم به سمت بهارستان حرکت کنند و لیاخوف روسی به دستور شلیک توپ ، مجلس را به توپ ببندد ...
وی بعد از به توپ بسته شدن مجلس در نطقی گفت : به حمدلله کفرخانه با تایید ولی امر مسلمین ( محمد علیشاه ) ویران گردید و کفار و ملاحده و مفسدینی که در آنجا مامن گرفته بودند به مصداق و من یعمل مثقال ذره شراً یره به سزای اعمال و مفاسدی که علیه اسلام انجام داده بودند رسیدند .
هرچند همین مصداق آیه برای شیخ هم چندی بعد تکرار و شد مشروطه خواهان بعد از پیروزی وی را گرفتند و در دادگاه محاکمه کردند و وی با گفتن جملاتی شبیه این که نه من مرتجع بوده ام و نه سید عبدلله و سید محمد مشروطه خواه ، فقط محض اینکه مرا خوار و ذلیل کده کنار بزنند ، در نزد من و آنها موضوع ارتجاع مشروطیت در میان نبوده ... هم پرده از اختلافات وسیعش با دو مرجع بزرگ تهران یعنی بهبهانی و طباطبائی برداشت و هم از مواضع خویش بسیار عقب نشینی کرد !
دکتر مشکور در باب کشته شدن شیخ می گوید : اعدام شیخ اگرچه موجبات تاسف جمع کثیری شد ولیکن روحانیونی که در نهان و آشکار به مشروطه خواهان و مشروطه بد می گفتند را بشدت به هراس انداخت !
صادق زیبا کلام در آخرین جمله مربوط به شیخ می گوید : اگر وی در زمانه ی ما می زیست و همچنان بر مواضع خویش می ایستاد ، در آن صورت آیا هنوز هم مقام وی به حدی می رسید که نامش را بر بزرگترین اتوبان تهران بگذاریم ؟!
شاید بهتر باشد نتیجه را اینگونه بگیریم که اگر جلال آل احمد با گفتن جمله ی : من نعش آن بزرگوار را بر سر دار همچون پرچمی می دانم که به علامت استیلای غربزدگی پس از دویست سال کشمکش بر بام سرای این مملکت افراشته شد . کسب حیثیتی برای وی کرد وگرنه همه کسانی که در دوره ی مشروطه زنده بوده اند و خودشان وقایع را دیده اند ، مثل کسروی و دولت آبادی و ناظم السلام و ... همگی بر ارتجاعی بودن وی تاکید داشته اند !
صائب مخور فریب ظاهر زاهد ......... که در گنبد ز بی مغزی صدا می پیچد
مانی
=================================================
امروز ، ۱۴ اسفند ، سالروز فوت مردی است که دو سال جهان را لرزاند ! مردی که در وصیت نامه اش نوشته بود در کنار شهدای ۳۰ تیر خاک شود ولی ...
عکس فوق تصویر مرحوم بازرگان ، فروهر ، سحابی و ... را بر سر مزار مرحوم مصدق نشان می دهد .
عکس فوق تصویر مرحوم طالقانی را بر سر مزار مرحوم مصدق نشان می دهد .
روحش شاد !
توضیح : جمله نخست با مضمون کسی که دو سال جهان را لرزاند از مسعود بهنود در کتاب از سید ضیا تا بختیار است !
=================================================
گاهی اوقات که به گذشته ام نگاه می کنم٬ بعضی از خاطرات آن قدر مبهم و دور به نظر می رسند که به شک می افتم واقعا وجود داشته اند٬ یا اینکه فقط زائیده ی ذهن و تخیلات خودم بوده اند...
کاش برابر تو قدری مهربان تر بودم ...
============================================
جملات هفته :
=========================================
تقریبا همه ی دوستان رو لینک کردیم که اگر کسی از قلم افتاده خودش توی کامنتا بنویسه .
انشالله یه آپ دو روز قبل عید می کنم که مضمون خاصی نخواهد داشت ولی وجودش برای خودم خیلی مهم هست .
نظر هم بدید ، مایه دلگرمیه ...
مانی
بعلت طولانی شدن این مطلب و با توجه به اینکه دوستانی که از داشتن ای دی اس ال بی بهره هستند بعلت وجود چندین عکس در این مطلب دچار زحمت می شوند و همینجوریش هم وبلاگ بنده سنگین هست و باز شدنش مشقت بار هست ، تصمیم گرفتیم این مطلب رو صفحه جداگانه بهش بدیم و برای خواندن مطلب به ادامه مطلب مراجعه کنید .
ادامه مطلب ...متن زیر بنا به قول به همزاد عزیز و گیر های هولدن و تاکید چند ماه پیش محمد عزیز نگاشته شده ، هرچند که مطالب فوق تقریبا مطالبی است که ماه ها پیش در دانشگاه توسط بنده ایراد شده بود ولیکن نوشتنش از برای ما بی منفعت هم نیست !!
============================================
منابع مطلب زیر :
============================================
کلیات
باید قبل از شروع هر چیزی تاکید بکنم که فارغ از تفکر شخصی بنده ، نقش دکتر شریعتی درانقلاب ایران غیر قابل انکار است .
به اعتقاد نگارنده انقلاب ایران سه رهبر داشت :
شریعتی بنظر میاد اولین فردی هست که جامعه شناسی دینی رو پایه گذاری کرده و به شخصه اسلام سوسیالیستی ای که دکتر در عمل آنرا از جهات انقلابی بودن و دیدگاه های اقتصادیش بسیار عزیز می دید رو معلول در جو زمان می دانم .
هرچند که خود شریعتی بر افکار غربی به شدت نقد وارد می ساخت ولیکن افکار سوسیالیستی در اندیشه های وی بوضوح مشخص است و با وجود تاکید خویش بر آنکه نباید به اسلام شکل ملیتی داد گاها کار را به تصورات گاها ضد ملیتی از سوی وی می کشاند و همه اینها را شاید بتوان در آنجا بیشتر تشخیص داد کهوی اعتقاد دارد که اسلام را باید بصورت ایدئولوژی مطرح کرد نه یک دین به طور صرف !!
بالاتر به جو دانشگاه ها و زمان دکتر اشاره کردم که شاید دلیل محبوبیت دکتر را در این میان بتوان در آن یافت که دکتر اولین شخصیتی است که کراوات می زند و سیگار می کشد و جای مهر نمازی بر سرش ندارد و تسبیح دانه درشتی نیز در دست ندارد و بگونه ای از اسلام دم می زند که کمتر کسی باور می کرد که اساسا بین اسلام و کروات هم می توان رابطه ای بر قرار کرد !!
نوشتن کتب مختلف از دکتر باعث ایجاد روحیه شهادت طلبی ای در سرتاسر ایران شد و جنبش های مختلفی که در سرتاسر ایران بدین موجب براه افتاد خود گواهی بر این مدعاست .
ترجمه کتاب ابوذر از عبروت سحار ( درست گفتم ؟!؟! ) که خودم بطور وحشتناکی به این کتاب معترض هستم از سوی دکتر شور هیجانی بالایی رو در کشور براه انداخت و گروهایی با نام ابوذر که در شهر های مختلف ایجاد شدند بدلیل جو شدیدا انقلابی آن کتاب با شور فراوان به امید پیروزی براه افتاد که متاسفانه عمر دکتر کفاف نداد تا جلوی افراط ها و تفریط هایی که بعدها از افکارش شد را بگیره ...
چه آنکه گروهک هایی مثل فرقان هم که دست به ترور های وسیعی در سطح بزرگان انقلاب زدند کاملا متاثر از افکار دکتر بودند ... !!!!!
شریعتی با 3 گروه مخالف همیشه رو به رو بود :
جبهه سرمایه دار
کاملا بدیهی است وقتی فردی در همه کتاب هایش به شدت با حمله به سرمایه داری و دیدگاه های لیبرالیستی و اگزیستانسیالیستی با مخالفت هوادارن آن دیدگاه ها رو به رو شود .
کتاب ابوذر حامل یک پیام است و آن هم اینکه اسلام از دید شریعتی یعنی ابوذر ؛ شخصیتی که به همه چیز معترض است و همواره با دعوت گدایان شام به دربار معاویه موجبات درگیری می شده و روحیه انقلابی وی همیشه موجبات آزار سرمایه داران می شده ...
ساواک
شریعتی در سال 51 تا 52 تحت تعقیب ساواک بود و در این مدت زندگی مخفیانه ای داشت و پس از گویا دستگیری پدرش مجبور به معرفی خود به شهربانی شد و 18 ماه در زندان بود و بعد از آزادی با پاسپورت علی مزینانی از کشور خارج شد که خود این مبحث پر از بحث است که آقای اوستا در کتاب فریب بزرگ قرن ما به شدت با مستمسک شدن به این مطلب که چگونه می شود ممنوع الخروج بود و با پاسپورت جعلی مزینانی از کشور خارج شد ....
که با احترام به ایشان و جناب نیما خان که شدیدا زیر بیرق این کتاب سینه می زنند اعتقاد دارم جدا از بی انصافی نگارنده آن هیچ دلیلی برای همکاری دکتر با ساواک وجود ندارد و منطقی هم نیست چنین تصوری چراکه دکتر هیچ گامی در هیچ یک از مراحل زندگیش به نفع ساواک بر نداشت !!!
روحانیت
هرچند اقلیتی از روحانیون مانند آیت الله طالقانی را می توان یافت که با دکتر نه تنها روابط بسیار حسنه ای داشتند و در همه امور در کنار وی بودند ولی اکثریت روحانیون چه در گذشته و چه در حال با شریعتی روابط بسیار تنش زایی داشتند و عدم وجود یک سخن موثق از آیت الله خمینی درباره ی وی نیز این ذهنیت را تقویت می کند که وی هم روی خوبی با شریعتی نداشته ...
اعتقاد شریعتی بر اینکه در تشیع صفوی عالم شیعه پس از سالها در رکاب سلطان باید سینه بزند و با نوشتن این سطور گاه روحانیون را تا حد مرتد شمردن وی ( توسط آیت الله مصباح ) پیش می برد :
من گاندی آتشپرست را بیشترلایق شیعه بودن میدانم تا آیتالله بهبهانی و بدتر از او علامهی مجلسی را و چهمیگویم؟ مجلسی سنی است و امام احمد حنبل...از او شیعهتر است. گورویچ یهودیماتریالیست کمونیست از مرجع عالیقدر تقلید شیعه حضرت آیتاللهالعظمی میلانی...به تشیع نزدیکتر است.
با تمام این اوصاف گر واقع بینانه بررسی کنیم در میابیم جهان بینی متفاوت دکتر با روحانیت از تشیع موجبات این مسئله شده و اگر هم دکتر روحانیت را از مثلث زر و زور و تزویر می شمارد به آن دلیل است که اعتقاد دارد این روحانیت از روحانیت علوی فرسنگ ها فاصله دارد و با پیش کشیدن بحث باز فهمی دینی و تعریف مجدد همه الفاظ و لغات دینی خود گناهی نا بخشودنی را گویا مرتکب شده و با انتشار اسلام شناسی از سوی وی موجبات انتقادات بی رحمانه ی مرتضی مطهری می شود و مرتضی مطهری با مطرح کردن اینکه تاریخ اسلام و اسلام شناسی نیاز به تخصص دارد و با خط به خط ایراد گرفتن از نوشتار های دکتر سعی می کند به نوعی با فریاد نفس کشی می طلبیم میدان را برای مبارزه آماده کند و بعد از پاسخ شریعتی در این باره که نیاز است روحانیت تحقیقات بیشتری بکند و در منبرها بداند چه رسالتی بر دوش دارد و وگرنه باید اسلام منحی روحانیت را مطرح ساخت گویا به این کسوت مقدس !!! توهین کرده !!
کار بقدری بالا می گیرد که در همه جا پخش می شود که در حسینیه ارشاد از بلندگوهاش صدای علی ولی الله در اذان شنیده نمی شود و دست بسته ( به شیوه اهل سنت ) در آن نماز می خوانند بقول اقای حکیمی گویا کسی نبوده که بگوید ای عوام نادان خود حداقل یکبار زحمت بکشید خودتون برید ببینید واقعا این چنین است ؟!!؟
شریعتی با مطرح کردن این مطلب که خاک بر سر عالمی که بخواهد با گل کردن میان عوام به نانی برسد و باید فاتحه دین را بعد آن خواند از سوی مرتضی مطهری متهم به ساده انگاری می شود و با مطرح کردن این موضوع که شیمی قدیم خاک را به زر و شیمی جدید نفت را به کود تبدیل می کند و تشیع صفوی از خون تریاک می سازد بطوریکه حسین که برای نجات اسلامش به پیش رفته را به نوعی شکل می دهد که برای جرعه ای آب از جلادش با گریه درخواست می کند ... خود را تبدیل به فردی ضد روحانیت می کند که همه نقد هایش خارج از منطقی است و ...
نقد های سنگین دکتر به علامه مجلسی بعنوان فردی شیاد و آخوند درباری سلطان حسین هم خود گناهی نا بخشودنی دیگریست که با برچسب نهضت آزادی بودن وی دیگر نور علی النور می شود و هرچقدر هم دکتر با جملاتی مانند ، روحانیت زیر هیچ قرار داد استعماری ای را امضا نکرده و با تمجید از موسس حوزه علمیه قم برای بخشش خویش کار کافی ای نمی کند !!!
هرچند این مطلب برای دکتر چندان هم بد نشد چه آنکه
سخن کوتاه آنکه این سخن که شریعتی ضد آخوند بوده از نظر نگارنده بسیار بی انصافانه است چراکه دکتر صرفا با ارتجاع روحانیت و موجبات عقب ماندگی مردم بودن مشکل داشت و رسالت عالمان دینی را فراتر از اینها می دید ...
مخلص کلام
علی شریعتی سرانجام در انگلستان به طرز مشکوکی فوت کرد و از خود کتاب های زیادی را بر جای گذاشت و شخصیت غیر قابل انکار وی در شکل دهی انقلاب و حتی رونق پیدا کردن رشته ی جامعه شناسی همه و همه از ملاک هایی است که فارغ از عقایدش نقش وی را برجسته می سازد و بهتر می بینم تا با نوشتن جمله ای از کتاب تشیع علوی تشیع صفوی اش کار را به پایان ببرم چه آنکه قلم هم عاجز گفتن حقیقت دکتر است :
تشیع علوی توسل برای تکامل است و تشیع صفوی توسل برای تقلب
چند پی نوشت :
دکتر یزدی و قطب زاده و احسان شریعتی در حال حمل تابوت دکتر
مانی
=================================================
سخنان هفته :
================================================
مانی
در نقد سالروزی که تاریخ ایران را عوض کرد !!
زوال یک تفکر دینی ، جنبه هایی از پوپولیست فکری !!
کافیست کمترین مطالعه ای در مورد قرون وسطی داشته باشید تا با تیترهایی مانند بخشش گناهان در مقابل پول و حمام نکردن و تفتیش عقاید و جبر و ... آشنا باشید .
بیاد دارم که هرگاه در جمعی که عده ای از حضرات حضور دارند جمله ی معروف مارکس مبنی بر دین افیون توده ها را کسی نقل می کرد و همگی بر آن نقد می کردند و این وسط همه نیز به قاطعیت هرچه تمامتر عرض می کردند که ای آقا این جله فقط در مورد کلیسا صدق می کنه که خون ملت رو کرده بود تو شیشه و اون مسیح هست که چنان بلایی را آورد بر سر اروپا که در چند قرن که به وسطی مشهور شد باعث شد مردم از دین زده شوند و در این میان اگر رونقی در تفکر بود نیز بسوزد و ...
همیشه ذهنیت های من بر حول همین مسائل می چرخید تا آنکه در سفر اخیر به شمال در حالیکه در جاده عباس آباد به کلاردشت بودیم برای اندکی گردش در جنگل که راهنمایمان در حالیکه لبخندی از سر تاسف می زد گفت : حدود یک کیلومتر بالاتر از اینجا امامزاده ای است به نام امام زاده علی که تا سه سال پیش وجود نداشت .
در این بین من که بسیار متعجب شده بودم گفتم جدا !؟؟!
راهنمای گرام ما عرض کردند که بله آقا ، سه سال پیش یه بابایی خواب می بینه که اینجا امام زاده هست و الان هم شده محل چاپیدن پول مردم .
من و همراهان هم که تا حدی کنجکاو شده بودیم از ایشان خواستیم که اگر امکانش هست ، توقف کوچکی در کنار این بقعه داشته باشند تا کمی آنرا بررسی کنیم !!
نمائی از بقعه مذکور
بعد از دیدن مکان مذکور با کمی تفکر به چند ایراد کلی از این امامزاده رسیدم :
1- آنچه که در این امازاده بیش از همه بچشم می آمد عدم وجود حتی یک شجره نامه بود . حال آنکه برای شناساندن شخصیتی به اسم علی بی شک نیاز به شجره نامه ای بود تا می فهمیدیم که ایشان کیست .
2- از نکات حیرت آور این مکان که شاید شعور مردم را در حد دراز گوش فرض کرده بودند آن بود که قبری منسوب به بی بی شهربانو را نیز در کنار آن ساخته بودند . حال آنکه قبری به همین نام دست کم 400 سال در کوه های اطراف تهران وجود دارد . و از همه مهم تر آنکه دکتر شریعتی در کتاب تشیع علوی تشیع صفوی بصراحت وجود چنین فردی را با دلایل منطقی رد می کند و آنرا زاییده ناسیونالیست هایی می داند که می خواهند ایجاد پیوندی در میان خاندان باستانی ایران و امامت بکنند !!!
در تصویر زیر نام بی بی را در کنار امام زاده مذکور می توان دید .
3- سومین ایراد کلیی که می توان به چنین مکانی گرفت آن بود که اگر سیر تاریخی علویانی که به طبرستان فرار می کردند و گاه کشته می شدند را بررسی کنیم براحتی در میابید آنانکه از کوه های البرز جنوبی گذشتند همگی به طبرستان رسیدند و گاه کسانی بودند که در میانه راه دستگیر می شدند از جمله شخصیت هایی مانند امام زاده داوود و امام زاده صالح که همگی در البرز جنوبی گرفتار شدند و کشته شدند و هیچ امام زاده وجود ندارد که در البرز شمالی کشته شده باشد چراکه حکومت علویان طبرستانی به خط مشی فکری زیدی در این محل بودند و اگر هم بنا به فوت باشد خیلی زودتر از این ها باید این قبر ایجاد می شد .
4- عوام فریبی سازندگان آن و عدم رعایت کوچکترین نکته ی مذهبی در این مکان حداقل در ظاهر به واقع آدمی را ریشخند می کند ، دیدن بنری با این مضمون حقیقتا تاسف آور بود :
دیدن چنین بنری با چنین مضمونی بیشتر به کاسه ی دریوزگیی شباهت داشت که عده ای در دستانشان گرفتند و بنام خدا از خلق خدا دزدی می کنند و خدا را بازیچه ای کردند که با ایشان از مردم کلاهبرداری می کند و این مردم عوام و فریب خورده با روشن کردن شمع هایی بدرستی که حماقت خویش را نمایش می دهند !!
همیشه از دوران کودکی به جمله ی آیت الله مطهری فکر می کردم که چرا کسی به قطار ایستاده سنگ نمی زند و وقتی قطار حرکت می کند سنگ باران می شود ، تا آنکه در این سفر پاسخش را یافتم و آن این بود که اساسا جامعه ی ایستا و خرافی که همگی از دست رنج های خاندان صفوی است از کسانی که فکر می کنند فراری هستند و متنفر و هر آنکه به ایستا بودنشان کمک کند و بیشتر به جهل و یک جا نشینی سوقشان دهد موجبات تکریم خویش را ایجاد کرده .
براستی در جامعه ی رو به زوالی افتاده ایم که جز همان قرون وسطی عاقبتی برای آن نخواهیم یافت ، جامعه ای که خرد در آن جای ندارد و اندیشه های خرافی که در قالب دین تحریف شده به مردم خورانده می شود حال چه به عمد و چه به به سهو ولیکن آنچه که مسلم است آنست که پایان این راه نه ترکستان است نه تحجر ؛ پایان این راه بن بست است ، بن بست !!!!
به یزدان که گر ما خرد داشتیم کجا این سرنوشت بد داشتیم
=========================================================
مطلب دوم آنکه امشب عروسی دعوتم ، عروسی دوست عزیزم محمد که می تونید وبلاگشو از اینجا ببینید . محمد عزیز ، پسری که از دبیرستان با یکدیگر همکلاس بودیم و در دانشگاه نیز در یک رشته و در یک دانشگاه قبول شدیم .
این هم خودش حسن ختامی شد بر این مقاله . امیدوارم خوشبخت بشن
مطلب سوم هم اینکه 20 روز بدور از دانشگاه ؛ ...
مانی