بذارید یه بار از قالب همیشگی در بیام و راحت بنویسم . ( نکه تو پستای قبلی همش اصول و قواعد نوشتاری رعایت می شد )
آقا خداییش من هر کاری می کنم تک محوری بنویسم نمی شه که نمی شه !! بجون اونی که خیلی دوستش دارم ؛ الان از شدت خواب داره چشام می افته و دیدم اگه امشب آپ نکنم باید برای سری بعد یه صد خطی بنویسم و از اونجایی که از قدیم گفتن نوشتار طولانی باعث کف کردن خواننده می شه و خسته کنندست ما هم بر همین اصل گفتیم به هر ضرب و زوری هست باید آپ کنیم و ...
=======================================================
اول از پنجشنبه بگم که خداییش بارون بدجور غافلگیرم کرد !! البته سیل باید جلوش لنگ می انداخت و زمانی شدتش بالا گرفت که داشتم از کلاسای روزنامه نگاری با ماشین میومدم خونه که انقدر شدید بود بارون مجبور به کنار زدن ماشین شدم و یه لحظه در ماشین رو باز کردم تا برم زیرش که احساس کردم یکی داره رگبار گلوله بهم می زنه و کاملا سوراخ سوراخ شدن رو چشیدم و القصه اینکه عجب حالی داد
نا گفته نمونه که جای یه نفر اونجا محفوظ بودا !!
=====================================================
مطلب بعدی یه عروسی بود که جمعه دعوت بودم و نمی دونم چرا اصلا دلم جای دیگه بود و بیشتر زمان رو بیرون از محل عروسی بودم و به بارون نم نم نگاه می کردم و فکر می کردم و بعد از یه مدتی متوجه حضور پسر بچه ای بادکنک فروش شدم .
محمد ، پسری 10 ساله . پسری که خرج خودش و پدرش و خواهرش و مادرش رو تنهایی با روزی 3 تومن بادکنک فروشی در میاره . پسری که معدلش 20 هست و خونشون نه آب داره نه برق !!
پسری که با توجه به حرفایی که در مورد پدرش می زد ، به احتمال قریب به یقین دچار ایدز بود .
پسری که نمی دونم از کجاش بگم ...
مواظب محمدها باشیم .
=====================================================
شنبه شب ( دیشب ) کنسرت محسن یگانه تنهایی رفته بودم ( در موردش جلوتر حرف می زنم )
که وقتی توی سالن نشسته بودم دیدم تلفنم زنگ می خوره . خبر رسید که دیشب بی بی پرشن اسم طه رو بعنوان دستگیر شده ها اعلام کرده .
من هم خیلی سریع زنگ زدم به خونه طه تا ببینم صحت و سقم قضیه چطوره که متاسفانه پدرش تایید کرد .
یه وبلاگ رو یه ناشناسی که شاید برای خیلیامون شناس باشه زده برای حمایت از این 6 تا بچه های دانشکده علوم اجتماعی . چه دانشجوی اونجا هستید و چه نیستید سر بزنید بهش و یه کامنت نا قابل بذارید تا یه حالت امضا جمع کردن داشته باشیم توش .
آدرس وبلاگ : اینجا
==================================================
برسیم به کنسرت دیشب که اول از همه باید بگم جای یه عزیزی شدیدا خالی بود ( همونی که خودش می دونه کی هست ) . کنسرت رو تنهایی رفتم چون اعتقاد دارم آدم نباید این جور جاها رو با هر کسی بره !! ( سندروم خود بزرگ بینی ) علی ای حال اینم بگم به اون عزیز حقیقتش جرات نکردم حتی تعارفشو بزنم ( از بس جذبه داره )
بنظرم تلگرافی گزارش بدم بهتر باشه :
ا
این نما از کنار سالن بود .
این هم دوتا عکس از کنسرت بود .
در کل جای همگی خالی .
=======================================================
یه جمله از آقای رفسنجانی چند وقت پیش خونده بودم که در کلاس انقلاب اسلامی مطرحش کردم و بدم نیومد اینجا هم بگمش .
خاطر نشان می کنم هر گونه برداشت یا سو برداشت از این جمله آزاده !!
ما روحانیون مادران این انقلاب هستیم و یک مادر هیچگاه فرزندش رو تنها نمی گذاره !!
نکته پایانی : کلی با خودم کلنجار رفتم کامنت این مطلب باز باشه یا بسته که رای بر بسته شدن داده شد !!
در ضمن خودم می دونم آپ ضعیفی بود ، گیر ندید وگرنه به روش دوستان گروه فشار باهاتون برخورد می شه
موفق باشید و سربلند .
مانی